ساعت یک و نیم آن روز

 

این روزا که گرماگرم تبلیغات انتخاباته ما هم کاسبیمون شده از این سخنرانی به اون سخنرانی در پی نامزد اصلح! مطالعاتمونم شده فقط و فقط خوندن برنامه ها و دیدگاه های نامزدها! بنده هم به عنوان یک دانشجوی خط امام و رهبری یک گوشم به حرفهای آقاست و یک گوشم به حرفهای نامزدها! تا ببینم کدومشون با ملاکهایی که رهبری تعیین فرمودن سازگارترند.
خونه هم که شده کرسی آزاد اندیشی! هر کس برداشت و نظرشو راجع به نامزدها میگه و بعد نظرات همدیگرو نقد و بررسی و تأیید و یا رد می کنیم و البته تمام تلاش بر اینه که کار به گیس و گیس کشی نرسه!!
دیشب رفته بودم سخنرانی یکی از نامزدها البته بهتره بگم شعرانی نه سخنرانی! چون همش شعار بود! اول کار که ما رو بیشتر از یک ساعت معطل کردند تا حضرت آقا تشریف بیارند و افاضه کلام کنند! گفتم بابا این وقتِ مردم براش مهم نیست نباید بهش رأی داد ولی باز هم گفتم نباید بدبین بود لابد بنده خدا کاری براش پیش اومده پس نشستم تا سخنرانیشو گوش بدم بعد قضاوت کنم. توی سخنرانیش بیشتر از هر چیز دیگه ای این حرفش کفرم رو در آورد: «امام گفته نماینده باید درد مردمو بفهمه...به منِ روستایی رأی بدید!!» دلم می خواست پاشم بگم حالا که موقع رأی جمع کردن شده تو شدی روستایی؟! پس چرا اسم روستاتو از پسوند فامیلت برداشتی؟! تو وقتی هم که استاد دانشگاهی و از روستای خودت بی خبر باز هم به دانشجوهات میگی که روستایی هستی؟؟ لا اقل به دانشجوهای روستاییت اینو میگی؟ نمیگم به خاطر اینکه با تو راحتتر ارتباط برقرار کنند، نه! لااقل فقط به خاطر اینکه ببینند تو هم یه روز یه بچه روستایی بودی و الان رسیدی به اینجا؛ نه خداییش تا حالا جز پشت این تریبون چند جای دیگه سرتو با افتخار گرفتی بالا و گفتی من روستایی هستم؟!
بدتر از شعرانیش رفتارهای طرفداراش بود، یکیشون پا شد تا تونست نماینده شهرمونو -که تا انتخاب نماینده بعدی هنوز هم نماینده رسمی ماست- تخریب کرد و تا تونست ازش بد گفت، من کاری به خوبی یا بدی نمایندمون ندارم، خیلی ناراحت شدم طرف اگه خودش چیزی تو چنته داره باید رو کنه نه اینکه بیاد دیگری رو تخریب کنه!
آخرشب هم که مراسمشون تموم شد بوق بوقی راه انداختند که نگو و نپرس! یکی نبود بگه تو اگه میخوای نماینده مردم بشی اول برو مردم داری یاد بگیر بعد! آره کار خودش که نبود کار طرفداراش بود ولی اینکه میتونه طرفداراشو از ایجاد مزاحمت منع کنه، جز اینه؟
هر چند هنوز نتونستم نامزد اصلح رو پیدا کنم ولی لااقل درباره این آقا مطمئنم که نامشون در برگه رأی من نوشته نخواهد شد!



نوشته شده در سه شنبه 90 اسفند 9ساعت ساعت 7:44 عصر توسط ملیحه سادات| نظر بدهید

بچه بدی نیست اما طفلکی صدای خیلی بدی داره!! علی رو میگم پسر مؤذن مسجد محلمون، که هر وقت پدر جان تشریف ندارن ایشون در کسوت پدر ظاهر میشن! که البته به نظر من روزایی که مؤذن نیست اگه کلا اذون ندن اگه حتی نمازم برگزار نشه بهتره از اینکه این آقازاده اذون بدن!! انگار مؤذنی هم مثل کار تو بانک موروثیه، ای بابا آقا شما خودت خوش صدایی قرار نیست آقازاده هم همه محسنات شما رو به ارث برده باشه!!
  آخه یکی نیست به این علی آقا بگه: بدین نمد که تو اذان گویی ببری رونق مسلمانی!
البته بازم جای تحسین داره، خداییش اعتمادبه نفسش بالاست! من اگه یه همچین صدایی داشتم تا آخر عمر حتی حرف هم نمیزدم چه برسه به اینکه پای بلندگوی مسجد اذون بگم!!
یه بار داشت اذون می داد که یهو یه صدایی تو بلندگوی مسجد پیچید و بعدش هم کلا صدای اذون قطع شد؛ گفتم لابد هر کی بود خودشو رسونده مسجد و میکروفنو از این گرفته و زده تو سرش، راستش این چیزی بود که همیشه خودم دلم میخواست برم این کارو بکنم!! اون موقع هم تنها حدسی که زدم همین آرزوی دیرینه خودم بود، اما بعدا با کمال تأسف فهمیدم که هیچی نبوده فقط سیم بلندگو قطع شده، گفتم: انگار اینجا اصلا هیچ کس غیرت دینی نداره!! این حقش همینه که یکی میکروفنو بزنه تو سرش!!
چند روز قبل مامانش داشت به مامان می گفت: علی رفته سربازی،  با خودم گفتم خدا روشکر، یه نفسی می کشیم!
مامان گفت: خب به سلامتی خدمتشون کجا افتاده؟
- کلا افتاده سر مرز اونم مرز غرب!
- عجب راه دوری!! چرا اونجا؟؟
- نمی دونم این شانس بچه ماست دیگه!!
گفتم لابد تو تقسیم نیروها این بلند شده یه اذون توپ داده اینام گفتن اینو بفرستیم یه جایی که عرب نی نینداخت!!
امروز ظهر یهو دیدم باز از مسجد شهر صوت علی آقا آید! گفتم واویلا این مگه سربازی نبود؟ لابد اومده مرخصی! البته به نظرم یه چند تایی تفنگ و پوتین قورت داده بود چون صداش افتضاح تر از قبل سربازی رفتنش بود!! شایدم سر خدمت اذون داده اینام کلا معافش کردن!! البته من از قوانین معافیت سربازی زیاد سر در نمیارم ولی تا جایی که می دونم اگه طرف یه عیب نافرمی داشته باشه معافش میکنن، لابد صوت خوشم تو لیست این عیبا هست دیگه!! وای نه خدا نکنه معاف شده باشه! ما گفتیم لااقل یه دو سالی نمازامون قبول میشه!! به هر حال اذونم جزء مقدمات نمازه، از قدیم هم گفتن چو خشت اول نهد معمار کج...!
خیلی دلم می خواد برم بهش بگم اگه تا الان تو سربازی اذون ندادی حتما یه اذون صبح خفن براشون برو! اینجوری شاید فرماندشون بگیره یه کتک درست و حسابی بهش بزنه که کلا صداش قطع بشه، حالا اینم نشد لااقل مجبورش کنه از اینور پادگان تا اونور پادگان پامرغی بره و کلاغ پر برگرده! البته اگه اذون گفتن یادش نره حداقلش اینه که دل من و تمام کسانیکه تو محدوده صوتی ایشون قرار میگرن خنک میشه!
البته حالا که بیشتر فکر میکنم میبینم بهتره برم با فرماندشون صحبت کنم از این میشه به عنوان نیروی دفاعی و حتی ضد هوایی استفاده کرد، لب مرزم که هست تا دشمن قصد تجاوز کرد این شروع کنه به اذون گفتن من مطمئنم اونوقت نه تنها نیروهای زمینی دشمن در میرن که حتی اگه تو آسمونم هواپیما مواپیمایی داشته باشن حتما سقوط می کنه!! البته دنیا رو چه دیدی؟ یه وقت دیدی این اذون گفت و همه مزدورای لب مرز تحت تأثیر قرار گرفتنو ایمان آوردن! ما که هر بار این اذون گفت از دین برگشتیم! دیدی رفت لب مرز اونجا خوب نتیجه داد به هر حال تو این دنیای وارونه هیچی بعید به نظر نمیرسه!!

خلاصه اینکه شنیدن صدای اذون ظهر امروز، بهونه ای شد تا به این آسیب بزرگ فرهنگی بپردازم!
یکی نیست به این بروبچ فعال مسجد بگه بابا اذون علَم فرهنگی مسجده؛ شما اگه قراره تو مسجد کار کنید اول از همه باید به همین چیزاش برسید! البته خدا رو شکر الان دیگه تو مسجدا صدای مرحوم مؤذن زاده ای، کسی پخش میشه یا هم که خودشون آدمای خوش صدایی دارن که اذون بگن ولی هنوز هم بعضی از مسجدا هستند که زیاد حواسشون به این چیزا نیست باور کنید اولین چیزی که باعث جذب آدم به مسجد میشه همین صدای اذونه؛ در واقع اولین قدم برای داشتن یک مسجد پویا و فعال صدای اذونیه که به جان مردم بشینه نه اینکه...!
پس، یا علی، رونق دادن به مسجدو با یه اذون خوش صدا شروع کنید.
یکی پاشه اون میکروفنو از دست این بگیره...!!
                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                            



نوشته شده در دوشنبه 90 اسفند 8ساعت ساعت 3:27 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

دیروز برام پیام اومد: نمایشگاه سفره های هفت سین
امروز دیدم یکی کنار خیابون سمنو میفروشه
انگار دوباره داره عید میشه!
راستی چرا ما عید نوروزو جشن می گیریم؟
واسه اینکه یه سال دیگه از عمرمون تموم شده؟ یا اینکه دوباره یه سال دیگه شروع شده تا تمومش کنیم!!
آدم خنده اش می گیره! جشن تولد گرفتن هم به همین اندازه خنده داره! آدما دور هم جمع میشن و کلی جیغ و دست و هورا و هدیه و کادو واسه اینکه باز یه سال از عمرشون تموم شده شایدم بشه گفت واسه اینکه یه قدم به مرگ نزدیکتر شدن! یاد آیه اول سوره انبیا میفتم که میگه «إقترب للناس حسابهم و هم فی غفلة معرضون» قصه این آیه ماییم و جشن تولد گرفتنامون!!
البته چون از آموزه های دینمون دور شدیم کارامون اینهمه خنده دار شده!
توی مفاتیح یه بابی هست تحت عنوان اعمال نوروز! آره همین عید نوروز خودمون! اونجا حدیثی از حضرت امام صادق هست که اینطور شروع میشه: «چون نوروز شود غسل کن و پاکیزه ترین جامه های خود را بپوش و به بهترین بوهای خوش خود را خوشبو گردان و...» پس معلومه عید نوروز ما هم مثل خیلی دیگه از کارامون اصل و نسب داره و ما خودمون بی خبریم! مثلا شما تا حالا می دونستید که چهارشنبه آخر سال روز قیام مختاره؟! چهارشنبه سوری ما در واقع جشن بزرگداشت قیامیه که به خونخواهی اربابمون شکل گرفته! ولی الان چهارشنبه سوری واسه ما شده...!
حدیثی از حضرت امام صادق دیدم که فرموده بودند: «هیچ نوروزی نیست مگر اینکه ما در آن انتظار قیام قائم را میکشیم.» و حدیث دیگه ای هم باز با همین مضمون دیدم که نوروز رو روزی دونسته بود که انتظار ظهور در اون بیشتره یعنی همون انتظاری که از جمعه داریم:«و هذا یوم الجمعه و هو یومک المتوقع فیه ظهورک...»
اینجوری عید گرفتن معنی میده؛ اینجوری میشه فهمید چرا نوروز عیده، به همون دلیلی که جمعه ها عیدند...
اینجوری لباس نو خریدنو خونه تکونی کردن معنی پیدا میکنه!
ما خونه تکونی میکنیم واسه اینکه احتمال میدیم مهمونی که سالهاست منتظرشیم بیاد، ما بهترین لباسامونو میپوشیم واسه اینکه خودمونو واسه استقبال از یه عزیز سفرکرده ای آماده میکنیم.
 اینجوری میشه فهمید چرا ما عید نوروزو جشن میگیریم،
 تازه میفهمم که عید فقط همون چیزیه که به ظهور میرسه. وقتی حضرت امیر عید رو اینطور تعریف میکنند:«عید روزی است که در آن مرتکب گناه نشوی» یعنی هر روز که تو یک قدم به ظهور نزدیک بشی اون روز عیده، نوروزم عیده واسه اینکه شاید روز ظهور باشه، واسه اینکه شاید ما یک قدم به ظهور نزدیک بشیم.
وقتی کنار هر کدوم از کارهای زندگیت یک مفهوم به اسم امام زمان تعریف شده باشه اونوقت هر روز تو عیده و تو همه مناسبتهای زندگیتو باید جشن بگیری نه فقط تولد و نوروز و چهارشنبه سوری و...
راستی یادت نره نوروز روزیه که شاید صاحبمون برگرده، پس نورزتو واسه این جشن بگیر، پس نوروزت پیشاپیش مبارک...



نوشته شده در یکشنبه 90 اسفند 7ساعت ساعت 6:47 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

قلبم داشت می اومد توی دهنم هزار بار استخاره کردم بگم نگم! اتوبوس دور میدون توحید دور زد یه نگاه به حرم انداختمو گفتم آقا اگه این ایستگاه پیاده شد که هیچ ولی اگه پیاده نشد میگم، اونم فقط به خاطر شما! بعدش شروع کردم به خدا خدا که تو این ایستگاه پیاده شه! اینجوری برای نگفتنم یه توجیه داشتم "من خواستم بگم ولی پیاده شد تقصیر ما نیست!" اما اتوبوس از ایستگاه رد شد و پیاده نشد و من هنوز تردید داشتم آخر گفتم اگه نگی بعدا رو میشی بری حرم؟ آخرم تو رودربایستی امام رضا موندم و گرنه واقعا می ترسیدم! بعد از سلام و احوال پرسی و کلی هندونه و خربزه و طالبی دادن زیر بغلش گفتم: شما تا حالا زیارت ناحیه مقدسه رو خوندین؟ گفت: نه چی هست؟ یه کم راجع به زیارت ناحیه براش حرف زدم و بعد گفتم تو اون فراز از زیارت که امام زمان دارن نفس های آخر امام حسینو وصف میکنن می فرمایند: تو بر زمین افتاده بودی و نفس هایت به سختی بالا می آمد اما هنوز هم گوشه چشمی به سمت خیمه گاه داشتی... گفتم: ببینید چقدر اباعبدالله غیرت داشتند. بعدش دست گذاشتم روی نقطه حساس یعنی محبت اباعبدالله و گفتم شما چقدر امام حسینو دوست دارید؟ چشماش به هزار تا شوق وا شد: خیلی زیاد! گفتم: عزیز من امام حسین تو گودی قتلگاه افتاده بود شمر رو سینه اش نشسته بود دیگه این نفس بالا نمی اومد اما هنوز هم آقا نگران خیمه گاه بود هنوز هم آقا حواسش پرت این بود که مبادا لشکر یزید قصد حرم کنن توی مقتل ها هم اومده که تا حضرت سرشون روی تن بود کسی جرأت نکرد سمت خیمه گاه بره. خودش کم کم داشت می گرفت که قراره بهش چی بگم سرشو انداخته بود پایین و دیگه تو چشمام نگاه نمی کرد فکر میکنم داشت به امام حسین فکر می کرد، منم دیگه ترسم ریخته بود و حسابی رفته بودم رو منبر، فکر کنم کل حوادث عاشورا رو براش بازخوانی و تحلیل کردم!! شایدم اون بنده خدا چون سرش گیج می خورد سرشو انداخته بود پایین!! خلاصه گفتم: امام حسین راضی نبود و راضی نیست کسی نگاه ناموسش کنه امام حسینی که ما اینهمه دوسش داریم راضی نیست ما طوری باشیم که هر کس و ناکسی به خودش جرأت بده نگاه ما کنه. بعدش پرسیدم: شما قبول دارید که امام حسین پدر ما شیعه هاست؟ گفت: بله. گفتم: احسنت، باور کنید خانوم باور کنید کشور ما واسه آقا خیمه گاهه آقا رو ما حساب وا میکنه امید آقا ماییم باور کنید اینجا خیمه گاهه و همین الان نگاه نگران آقا سمت ماست، امام حسینی که تو قتلگاه افتاده نگران ماست و ما خودمون داریم پرده های خیمه رو می دیم کنار!! امام حسین واسه صیانت از ما سرشو می ده اما ما خودمون داریم میگیم بی خود جون نده ما دلمون نمیخواد عزت و کرامتمون حفظ بشه!

گفتم: اگه واقعا اربابو دوست دارید، حواستون باشه آقا نگران من و شماست، هنوزم نگاه آقا سمت ماست...

اتوبوس توی ایستگاه ایستاد: از کنارم بلند شد روسریشو یه کم کشید جلو. گفتم: روی حرفام فکر کنید. دوباره یه کم دیگه از موهاشو پوشوند و گفت: خیلی ممنونم خانوم و رفت...

نفس عمیقی کشیدم، تمام بدنم وا رفته بود، چشمامو بستمو رفتم توی فکر، عجب امر به معروف تمیسی شد ها! یه لحظه چشامو واکردم دیدم اتوبوس از ایستگاه رد شد: إ إ آقا نگه دار پیاده میشم... و همینجا بود که تصمیم گرفتم طرح بعدیم برای امر به معروف بعضی از این راننده های مؤدب و عزیز باشند...



نوشته شده در جمعه 90 اسفند 5ساعت ساعت 9:32 صبح توسط ملیحه سادات| نظر

آقا ما ایرانی ها کلا تو کار حماسه ایم اما نمی دونم چرا این وسط فقط اسم فردوسی در رفته؟! خداییش میشه حساب کرد هر کدوممون تا حالاچند تا شاهنامه سرودیم؟ اونم از اون مدل شاهنامه هایی که رستمش لرزه به تن همه ابرقدرتا می ندازه!! نه فقط افراسیاب و گشتاسب و بقیه مشتاسب پشتاسبای توی شاهنامه!

همین الان که من دارم اینو می تایپم زهرا کوچولوی عزیزم یه پرچم گرفته دستشو داره می دوه و میگه مرگ بر آمریکا! مگه زهرا دو سالش بیشتره؟!  آدم کیف می کنه وقتی این بچه ها رو میبینه! می دونید چیه؟ کلا ما ایرانی با دو تا چیز به دنیا میایم یکی "یا حسین" و یکی "مرگ بر آمریکا" که البته جفتش یکیه! جفتش همون "هیهات من الذله" است. کلا ما ایرانی ها از همون بچگیمون با عزت بزرگ میشیم؛ از همون بچگیمون ظلم ستیزیم و ازهمون بچگیمون آمریکایی ها از ما می ترسن!  اصلا ما خودمون حماسه ایم چه برسه به کارامون!

 این روزا هم که دمدمه های انتخاباته آدم شور حماسی و حس وطن دوستیش بیشتر از هر وقت دیگه ای گل می کنه امرز توفیق شد و من یه بار دیگه سخنرانی حضرت آقا تو نمازجمعه تاریخی خرداد 88 رو خوندم خداییش خودمونیم ها عجب حماسه ای آفریده بودیم که آقا اینجور با ما حرف می زد: "خطاب به شما مردم عزیز حرف من عبارت است از یک دنیا تجلیل و تعظیم و تشکر. بنده دوست ندارم در سخنرانى‏ها و خطابه‏ها نسبت به مخاطبان خودم با مبالغه حرف بزنم یا تملق آنها را بگویم؛ اما در این قضیه‏ى انتخابات، خطاب به شما مردم عزیز عرض میکنم که هر چه با مبالغه صحبت بکنم، زیاد نیست؛ حتّى اگر بوى تملق هم بدهد، ایرادى ندارد. کار بزرگى کردید. انتخابات 22 خرداد یک نمایش عظیمى بود از احساس مسئولیت ملت ما براى سرنوشت کشور...لازم میدانم از اعماق دل نسبت به شما مردم عزیز در سراسر کشور ابراز ادب و ابراز تواضع کنم که واقعاً  جا دارد.)

اگه عمری بمونه ان شاالله دوباره "یَک حماسه تیمیسی" بیافرینیم انشالله یه کاری میکنیم که دوباره بشنویم آقا بهمون میگه: (این انتخابات، عزیزان من! براى دشمنان شما یک زلزله‏ى سیاسى بود؛ براى دوستان شما در اکناف عالم یک جشن واقعى بود؛ یک جشن تاریخى بود.)

 

 



نوشته شده در پنج شنبه 90 اسفند 4ساعت ساعت 4:15 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

 

اینو خیلی وقته میخوام بگم از اول محرم، نه! از روزای آخر ذی حجه اما قسمت نشد دلم می خواست همون موقع می گفتم تا شما خودتون می رفتید و با چشمای خودتون می دیدید شایدم دیده باشید، من که واقعا ناراحت شدم اصلا هم حرف هایی که از اینو اون می شنیدم که می گفتن:

- واقعا عجب جلوه ای داره

- وای عجب کار بزرگی کردن

- چقدر قشنگه

یا حرفایی شبیه اینا رو قبول نداشتم، حرفمو به همه گفتم به هرکی می رسیدم حرفمو گفتم فقط مونده بودید شما که اونم الان میگم.

واقعا ناراحت بودم، اول از همه اینکه اینا چند روز قبل شروع محرم یعنی تو دهه آخر ذی حجه که همش عیده که هفته ولایته مسجدو سیاهپوش کرده بودن( حالا سر فرصت ان شاالله لیست کامل اعیاد دهه آخر ذی حجه رو براتون میگم)، این خودش یه افراطه؛ یعنی چی؟ ناسلامتی عیده! بذار شب اول محرم سیاهپوش کن اصلا اینو بذاریم کنار ناراحتی اصلی من سر یه چیز دیگه بود! نمیدونم چند نفرتون پرچم "آجرک الله" مسجد لقمانو دیده بودید وقتی می خواستی به بالای پرچم نگاه کنی باید کلاهتو میگرفتی و گرنه حتما از سرت می افتاد، یک پرچم بزرگ خیلی بزرگتر از تمام پرچمایی که به عمرتون دیدید! تمام دیوار مسجد به اون عظمتو پوشونده بود.

و اما درد من: سرتو می گرفتی بالا از اون قرقره آسمون نگاه پرچم می کردی و میومدی تا پایین به پایین پرچم که می رسیدی دقیقا همون زیر یه پیرمرد نشسته بود که چند تا باتری و چسب نواری جلوش گذاشته بود و می فروخت! هر بار که از جلوی مسجد رد می شدم و بساط این پیرمردو نگاه می کردم با خودم حساب می کردم هزینه ای که صرف این پارچه شده خرج چند ماه زندگی این پیرمرده؟؟!! آدمی که داره با فروش این چیزا زندگیشو می گذرونه حتما تا حالا به عمرش اینقد پولی که واسه این پارچه دادنو از نزدیک ندیده!

جالبه که پرچمو روزای آخر ذی حجه نصب کرده بودن، همون روزایی که معروفه به ایام خاتم بخشی! یعنی روزایی که امیرالمؤمنین تو رکوع نمازشون انگشترشونو به یه مسکین بخشیدند.

به کجا می رویم؟؟!! فأین تؤفکون؟؟ مسجدو سیاهپوش کردی واسه چی؟ واسه عزای پسر این علی؟ همین علی ای که خودش سه شبانه روز فقط با آب افطار میکنه چون افطار خودشو واهل بیتشو بخشیده به مسکین و یتیم و اسیر! مگه همین حسینی که تو براش مسجد سیاهپوش کردی کسی نیست که در شأن اونو اهلش هل أتی نازل میشه؟! مگه اون موقع حسین سه چهار سالش بیشتر بود؟! تو از این حسین فقط همینو فهمیدی که باید براش مشکی بپوشی و بزنی تو سر و صورتت؟! عزاداری خوبه؛ اصلا این عزاداریه که فرهنگ حسینی رو زنده نگه می داره؛ اصلا ما هرچی داریم از محرم و صفر داریم، امّا باور کنید امام حسینم از بعضی کارای ما راضی نیست، خود ارباب از خیلی از همین کارایی که ما به اسمش انجام می دیم راضی نیست!!!

من با سیاهپوش کردن مشکلی ندارم، اتفاقا خدا می دونه من چه عشقی میکنم تو دهه اول محرم از اینکه می بینم یک مملکت سیاهپوشه؛ اما به چه قیمتی؟! یعنی واقعا نمی شد اون پرچمو کوچکتر بسازن؟! به کی و واسه چی تسلیت گفته بودن؟ به امام زمان؟ واسه عزای جدش؟ امام زمان از اینکه من شهرو سیاهپوش کنم راضی تره یا از اینکه نذارم تو مملکتش یکی سر گرسنه بذاره رو زمین؟ من مطمئنم از دیدن صحنه ای که یه پیرمرد فقیر نشسته زیر سایه یه پرچم چندین متری که به اصطلاح واسه عرض تسلیت به امام زمان نوشته شده و داره با فروختن چند تا حلقه چسبو باتری و کبریت کار میکنه تا شاید یه پولی به دست بیاره قلب مهربون امام زمان هم درد گرفته بود. من مطمئنم امام حسین هم راضی نبود...



نوشته شده در چهارشنبه 90 اسفند 3ساعت ساعت 5:5 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

آدمی که تو جهنم بزرگ بشه و راه بهشتو پیدا کنه اونه که طعم خوشبختی رو می فهمه نه منی که تو بهشت به دنیا اومدمو تو بهشت بزرگ شدمو تو بهشت نفس کشیدم تو بهشت راه رفتنو یاد گرفتم و تو بهشت قد کشیدم و اما هنوزم نفهمیدم که تو بهشتم!!

منی که از بچگی بهم گفتن "علی" خوبه کی میتونم بفهمم اونی که از بچگی بهش گفتن "علی" بده اما الان خودش فهمیده "علی" مسیح رؤیاهاشه چه حسی داره؟! اصلا عشق من به "علی" با عشق اون قابل قیاسه؟!

وقتی علی استون از امیرالمؤمنین حرف می زد حس عجیبی توی دلم بود حسی آمیخته از عشق و شرم!

حس می کردم بیشتر از هر وقت دیگه ای عاشق حضرت حیدرم از سر عشق اشک تو چشمام جمع شده بود دلم می خواست داد بزنم خدا را شکر مولایم علی شد. تمام اون عشقی که به مولا دارم داشت از نگاهم فواره می زد، حرفهای استون داشت پروازم می داد، یک نفر که در مملکت کفر در خانواده ای مسیحی- یهودی اون هم در فضای هالیوود بزرگ شده بود! یعنی یک نفر که خاکش رو با آب دشمنیِ علی گل کرده بودند حالا این آدم عاشق "علی" شده! تازه آدم می فهمه عجب مولایی داریم! عجب عشقی عجب آقایی داریم تازه آدم می فهمه "عشق حیدر منو کشته" یعنی چه!!

یاد فیلم معصومیت از دست رفته افتادم اونجا که همسر شوذب میگفت: "من آن هنگام که ینیم بچه ای مسیحی بودم و بر شانه های علی سوار شدم، بر علی عاشق شدم." اون موقع هم گریه ام گرفته بود، اون موقع هم همین حس عجیبو داشتم! واقعا عجب مولایی داریم.

علی استون شیعه شد: "انگار هنوز هم صدای قدم های علی در نیمه شب کوچه های یهودنشین و مسیحی نشین به گوش می رسد، صدای قدمهای همان امیری که هنوز هم یهودیان باورشان نشده است این مرد وصی پیامبر مسلمانان است -همان پیامبری که عمرشان را صرف دشمنی و کینه با او کردند- که شبها برای یتیمانشان آذوقه بر دوش می کشد... انگار هنوز هم مسیحیان تردید دارند که آیا این مسیح است یا علی!... "

امّا احساس شرمندگی داشتم از اینکه هنوز مولا رو نشناختم، از اینکه هنوز نفهمیدم "علی" یعنی چه! و از اینکه شاید هنوز هم شیعه نشدم!! با تمام وجود شرمنده شدم از اینکه شناخت من محدود میشه به همون علی علی گفتن های بچگیهام! با تمام وجود شرمنده شدم از اینکه فقط همینقدر فهمیدم که هر وقت زمین خوردم باید بگم علی و بلند شم! امّا هر بار بعد از بلند شدن دوباره دست علی رو رها میکنم و باز عین همون بچگی هام می دوم تا دوباره زمین بخورم و دوباره بگم علی! هنوز هم نفهمیدم که اگه دست علی رو رها نکنم دیگه زمین خوردنی در کار نیست! شرمنده شدم از اینکه هنوز هم نفهمیدم نباید دستمو از دست علی بکشم! شرمنده شدم از اینکه هنوز هم نفهمیدم... از اینکه هنوز هم شیعه نشدم... از اینکه هنوز هم...



نوشته شده در چهارشنبه 90 اسفند 3ساعت ساعت 11:20 صبح توسط ملیحه سادات| نظر

پیرزنِ بیچاره کفشاشو گم کرده بود، اضطراب تو چهره ش موج می زد، بنده خدا مسافر بود و حرمو نمی شناخت، از یه خادم پرسید باب الرضا کجاست؟ خادمه بهش آدرس داد اما کاملاً مشخص بود، نفهمید کجا رو می گه. همین طور گیج راه افتاد به سمتی که خادم نشونش داده بود. با خودم گفتم چی کار کنم کاش برم کمکش. همین طور نگاش می کردم کم کم از جلو چشام دور شد، نگاه ساعتم کردم دیدم تا نیم ساعت دیگه باید خوابگاه باشم، گفتم دیر میشه اما باز دیدم وجدانم راضی نمیشه!! خلاصه یه چند دقیقه ای تو برم نرم هام موندم آخر یهو گفتم:« رَب اِنّی لما انزلتَ الیَّ من خیرٍ فقیر» راه افتادم دنبال بنده خدا؛ ماشاءالله با اینکه سنش بالا بود خیلی تند و چالاک راه می رفت خلاصه کلی دنبالش دویدم آخر یه جا وایستاد تا دور و برش رو برانداز کنه فکر کنم داشت دنبال خُدّام حرم می گشت. چند لحظه وایستادم تا نفسم راست بشه. رفتم جلو دستمو گذاشتم رو شونه اش:- سلام حاج خانوم می خواین برین باب الرضا ؟!

با همون اضطرابش و با لهجه ای که درست نمی فهمیدم چی میگه گفت: کفشامو گم کردم. دستشو گرفتم گفتم با من بیا.

رفتم از کفشداری براش یه جفت دمپایی گرفتم و گذاشتم جلوی پاش گفتم بفرما حاج خانوم اینم عیدی امام رضا بپوش که بریم باب الرضا! پوشید، خوشحال شد انگار واقعا فکر می کرد کفشارو امام رضا داده نگاه به دمپایی ها می کرد و می گفت امام رضا به ما کفشم داد. همین طور واسه من حرف می زد و با هم رفتیم تا صحن جامع، باب الرضا رونشونش دادمو ازش خداحافظی کردم اون هم با کلی دعا و قربون صدقه رفتن، ازمن جدا شد.

وقتی پیرزن رفت با خودم فکر کردم اگه این اتفاق واسه من افتاده بود که یه دفعه یه نفر بیاد بدون هیچ مقدمه ای بهم بگه می خوای بری باب الرضا؟! حتی بدون اینکه از قبلش منو دیده باشه، بعد هم دست منو بگیره و ببره، من حتماً فکر می کردم که این یه معجزه بود!!! حتما اون پیرزن هم وقتی به خونوادش رسیده بود گفته بود که امام رضا براش چه معجزه ای کرده!! البته واقعا هم همینطور بود چون همیشه که قرار نیست خود آقا یه کاری برات کنه گاهی واسطه می فرسته. اون شب هم آقا مثل همیشه کرم کرد و منو واسطه این معجزه کرد!! خلاصه تا حالا هرچی معجزه دیده بودم و شنیده بودم یه طرف! اینکه اون شب تو حرم من خودم معجزه بودم یه طرف!!



نوشته شده در چهارشنبه 90 بهمن 12ساعت ساعت 9:53 صبح توسط ملیحه سادات| نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

اگه تا الان نظرم رو راجع به جدایی نادر از سیمین نگفتم واسه این بود که تا دیشب توفیق زیارت این فیلم نصیبم نشده بود!!

دوست نداشتم ندیده راجع به فیلم قضاوت کنم، قبل از اینکه فیلم رو ببینم دو قضاوت کاملا متفاوت درباره ی فیلم شنیده بودم، یکی فیلم رو یک فیلم کاملاً انسانی و زنده و اجتماعی می دونست و دیگری فیلمی سیاسی علیه ایران. به همین خاطر وقت تماشای فیلم همه ی شش دانگ حواسم روی فیلم بود تا ببینم قضاوت کدوم گروه درسته.

البته از اونجایی که فیلم از خارجکی ها جایزه گرفته است,می شد یه حدس هایی راجع به فیلم زد؛چون مطمئنم هر چیزی که مورد پسند اونها باشه حتما باید چیزی علیه کشور و دین و خدا و پیغمبر باشه، همونطور که حضرت امام هم بر این نکته تأکید داشتند که هر جا دیدید مورد تشویق اجنبی ها قرار گرفتید برگردید ببینید کجای راه رو به غلط رفتید که حالا اونا دارن براتون کف می زنن!! ولی به هر حال باید حتما فیلمو می دیدم تا نظر خودمو پیدا کنم نه اینکه نظرات دیگرانو بدون دلیل تکرار کنم.

1.درزنده بودن فیلم جای هیچ شک و بحثی نیست، آنقدر صحنه ها طبیعی طراحی شده بودند و آنقدر بازیگران شاهکارانه ایفای نقش می کردند که فکر می کردی کسی دوربین دستش گرفته و از یک زندگی فیلم گرفته نه اینکه برای یک زندگی فیلم نوشته.

2.نکته بسیار مثبتی که در این فیلم بود رفتار نادر با پدرش بود خصوصاً آنجا که در جواب همسرش گفت:«من که میدونم اون پدرمه». خلاف نظر خیلی ها که راحت به خانه ی سالمندان، گرفتن پرستارو... راضی می شوند این آقا تقریباً به تفسیرآیه ی"و بالوالدین احساناً" عمل می کرد چرا که مفسران در مورد این آیه گفته اند حرف "باء" در این آیه دلالت بر این دارد که این احسان حتماً باید از طرف فرزند باشد نه اینکه پولی به کسی یا جایی بدهد تا آنها به پدرو مادرش احسان کنند، شاید این اولین فیلمی بود که من در آن احترام به پدر را مشاهده کردم چون متاسفانه فیلم های ایرانی پر شده از به سر و کول پدر و مادر پریدن و سرکشی و نافرمانی از آنها. آنجا که گفت"من به همون چند کلمه ای که پدرم حرف می زد دلم خوش بود" واقعاً محبت وشوق نادر را به پدرش آن هم پدری مثل او نشان می داد.

3.تنها نکته ای که من در این فیلم دیدم وحس کردم که می شود از آن برداشت سیاسی کرد همان بحث خارج رفتن سیمین و تاکیدش بر این مسئله بود که ایران جای پیشرفت نیست، هرچند این مسئله ی بزرگی است؛چون با این حرف همه ی اقتدار و پیشرفت علمی- صنعتی کشورمان زیر سؤال می رود، این همه امکانات آموزشی و تحصیلی و زمینه های پیشرفت نوجوانان زیر سوال می رود(چون سیمین بیشترروی پیشرفت دخترش تاکید داشت)؛این حرف,تمام ابر قدرتهایی که در مقابل ما زانو زده اند را بلند می کند، آمریکا، اسرائیل، انگلیس,اینها همه در مقابل ما عاجز شده اند حال چطور من برای پیشرفتم باید به اینها پناه ببرم؟در واقع با این نکته دارد ایران را عاجز و محتاج به اینها جلوه می دهد در حالیکه این ها هستند که محتاج ایران و ایرانی اند.

4.فیلم جایزه های زیادی گرفته، جایزه بهترین بازیگران مرد و بهترین بازیگران زن، بهترین فیلم برداری، بهترین کارگردانی و بهترین صدابرداری که الحق شایسته اش بود،یعنی واقعا جدای از محتوای فیلم این مواردش عالی بود؛ و اما جایزه بهترین فیلم نامه رو هم باز جدای از محتوای فیلم می گم که شایسته اش بود! یعنی کاری به محتوای فیلم ندارم خود فیلم نامه با ظرافت بسیار و دقت تمام نوشته شده بود و نکته ها بسیار دقیق در آن نهفته شده بود و از این لحاظ واقعا دست مریزاد داشت هر چند که در جبهه مخالف بود !! و اما جایزه بهترین فیلم رو هم گرفته هم از نگاه تماشاگران و هم از اون ور آب! نظر سنجی از تماشاگران معمولا با فاصله کمی از تماشای فیلم صورت می گیره یعنی در زمان اوج جوگیری! اصلا جو گیری به کنار واقعا فیلم منسجم و خوبی بود بر عکس این فیلم های بی سر و ته وخنک که الان سینما را پر کرده! من خودم تحت تأثیر قرار گرفته بودم.باز هم تأکید می کنم جدای از محتوا واقعا فیلم قشنگی بود! و اما جایزه ای که از اون ور آب گرفته؛ حتما از نظر اونا شایسته این جایزه بوده ولی به نظر من ایرانی, اصلا اینطور نبود، فیلم پر بود از سیاه نمایی تا جایی که حتی بهترین صحنه های قیلم هم خاکستری بود!! بلا تکلیف گذاشتن هر مشکل و آسیبی که در این فیلم نمایش داده شده بود نکته ای بود که حتما دشمن شادمان کرده! کلا فضای فیلم به گونه ای طراحی شده بود که فضا را مشوش و نا آرام نشان می داد، آن هم نا آرامی ای که هیچ راه حلی ندارد! در واقع فقط باید فرار کرد! فقط باید به خارج از این مملکت پناه برد! شلوغی دادگاه ها، شباهت زندگی نادر و حجت و کلا حاضران در فیلم( از لحاظ وجود مشکلات و بحث و در گیری ها) شاید این را در ذهن تداعی می کرد که انگار در اینجا همه همین طورند. انتقاد خوب است اما نه اینطور! اگر به چیزی انتقاد میکنی مرد باش و برایش راه حل هم بده! علاوه بر این از قدیم گفته اند مشکلاتتان را بین خودتان بگویید اما به گونه ای که دشمن نشنود! تو انتقاد میکنی آن هم در وسط معرکه دشمن؟! انتقادت را هم به همه جامعه تعمیم می دهی؟!

5.امّا من کلاً فکر می کنم این فیلم بیشتر از آنکه سیاسی باشد(سیاست علیه کشور) سیاسی بود از لحاظ سیاست علیه مذهب، در واقع همان استفاده ی دین علیه دین!! در این فیلم باز هم مثل همه فیلم های جهت دار بدبخت بیچاره ها مذهبی ها هستند: دین مداری اصلا اسباب خوش بختی نیست بلکه همه دین دارها بدبخت و بیچاره اند!!!!!!

حالابهتر است کمی به شخصیت های فیلم بپردازیم: 

حجت: حجتی که به اصطلاح آن همه روی خداوپیغمبر حساس بود: *بی ادبی ها،گستاخی ها، بی احترامی ها و کلاً شخصیت وجودی حجت یک انسان کاملاً بد دهن و بداخلاق را در ذهن تداعی می کند و حالا این آدم نماد یک آدم مذهبی است.*در یکی از صحنه های آخر فیلم می بینیم که وی به همسرش می گوید برو به دروغ قسم بخور!! یعنی حرف پول که شد، حرف صاف کردن طلب ها که شد دیگه همین حجت غیرتی هم به همان قرآنی که آنقدر رویش غیرت دارد(تا حدی که دیدیم وقتی معلم زبان به قرآن قسم خورد آرام شد و رفت.یعنی فقط به خاطر قسم خوردنت به قرآن حرفت را قبول کردم!) به دروغ قسم می خورد و می زند زیر همه ی تعصب هایش.*رفتار حجت به عنوان یک مرد مذهبی با همسرش اصلاً درست نبود این یعنی: این مذهبی ها اصلاً عاطفه و محبت و عشق سرشان نمی شود. *تعصب های بی جای این مرد مذهبی که نشانه ی افکاری جاهلی بود یعنی: این مذهبی ها همان اعراب جاهلیند در قالب جدید!! *قرض های زیاد، و زندان رفتن های مکررش دوباره تأکیدی بر بدبختی دیندارها یعنی:چون این ها مجبورند یک سری چیزها را رعایت کنند هیچ وقت پولدار نمی شوند و هیچ وقت بدون مشکل نیستند: (گریزی بر این حدیث: که هیچ وقت ازراه حلال این همه ثروت روی هم جمع نمی شوند).* اولین آشنایی حجت با نادر(در بانک) و همچنین اولین برخورد ایشان در بیمارستان بسیار مؤدبانه و توام با احترام است : در واقع حجت تا وقتی محتاج نادر بود به وی احترام می گذاشت اما همینکه در مقام شاکی قرار گرفت کلاً هر بی احترامی که توانست کرد : خدا نکند که گدا معتبر شود!*بحث راضیه و حجت هم در صحنه های آخر فیلم فقط به خاطر پول است! و این یعنی: دین در مقابل ثروت= بیچارگی دینداران= این ها به خاطر پول حتی هم را می زنند.*خودزنی های حجت: عصبی بودن وی دقیقا در مقابل این آیه« الا بذکرالله تطمئن القلوب» که نشان دهنده ی یک دین مدار آرام و مطمئن است ولی این مذهبی کاملا به هم ریخته و ناآرام است.

راضیه(همسر حجت): همسر حجت به عنوان یک زن چادری و بسیار مقید که برای هر مسئله ای با دفتر مسائل شرعی تماس می گیرد: *دروغگوست و ظاهر چندان مناسبی ندارد.*تماس های مکرر وی با دفاتر پاسخگویی به مسائل شرعی یعنی: دین باعث تعطیلی زندگیست، چرا که برای هر چیزی یک فانون دست و پا گیر دارد.

نادر: شاید فکر کنید نادر هم مذهبی است!: * خیر اصلا این طور نبود! از روی حجاب همسر و دخترش این القا می شد که نادر مذهبی نیست، چون مذهبی در این فیلم از روی غیرت بی جا و حجاب زنش تعریف می شود! رفتار این آدم غیر مذهبی با پدرش بسیار عالی است! رابطه اش با دخترش خیلی قشنگ است. در همه صحنه ها می خواست مرد باشد؛ هر چند بعضی جا ها زیر قولش می زد اما به هر حال سعی خودش را می کرد. بسیار محترم و با ادب است درست بر عکس حجت! البته وجود این چیزها در یک آدمی که زیاد هم مذهبی نیست چیز بعیدی نیست.ولی نکته ای که در این فیلم هست این است که نادر در مقابل حجت قرار می گیرد و این دو شخصیت با هم مقایسه می شوند. رفتار نادر با پدرش طوری است که پدری با این وضعیت را هم کنار نمی گذارد.آی مذهبی ها، ببینید این حتی این پدر را کنار نمی گذارد!!

خواهر حجت: چادری و مذهبی است: *با وجود اینکه می داند بچه جای دیگری سقط شده است اما نه خودش چیزی می گوید و نه اجازه می دهد راضیه حقیقت را بگوید(هر چند ترس خود راضیه هم در نگفتنش بی تأثیر نبود) ضمنا طوری هم رفتار می کند که نادر را مقصر جلوه دهد(تماس گرفتنش با سیمین، رفتارش در بیمارستان و در خانه حجت) *وی در صحنه ای از فیلم با سیمین تماس می گیرد : با بی ادبی حرف می زند ، نفرین می کند:نفرین حربه دست این مذهبی هاست، تا چیزی می شود فوری با کمک خدا و پیغمبرشان نفرین می کنند!

سیمین:به عنوان یک زن غیر مذهبی: *سیمین کلا خوش اخلاق است.رفتار سیمین بعد از اعتراف راضیه کاملا به دور از هر بی ادبی و پرخاشگری است. البته وجود نکات مثبت در این فرد جای تعجب نیست مهم معرفی این افراد به عنوان الگوی برتر است.*رها کردن زندگیش به همین راحتی: تأکیدی بر اهمیت خارج رفتن است، یعنی حتی زندگیت را رها کن و برو دنبال پیشرفت!!! آن هم اونور آب!

چند نکته دیگر هم لازم است که به آن اشاره شود:

*صحنه ای که پیرمرد بیچاره توی خیابان بود,نشانی از بی وجدانی ایرانی ها: نه ماشین ها رحم می کردند نه عابران پیاده اعتنایی می کردند که این پیرمرد بدون کفش و با این وضع آمده بیرون و کاملا از ظاهرش هویدا بود که حالش خوب نیست.*بلاتکلیف گذاشتن گم شدن پول ها : هنوز این فایل می تواند در ذهن بیننده باز بماند که شاید کار راضیه بوده!!( یک زن مذهبی و دزدی) پول به اندازة دستمزد راضیه کم شده بود پس احتمالش هست راضیه قضیه را برای خود شرعی کرده باشد و به اندازة دستمزدش پول برداشته باشد! *پایان فیلم: باز گذاشتن پایان فیلم و اجازه ی قضاوت دادن به بینندگان از زیرکانه ترین گونه های پایان فیلم است زیرا وقتی فیلم تمام شود و تکلیف همه چیز را مشخص کند، این فیلم برای بیننده کاملا تمام می شود اما باز گذاشتن پایان فیلم باعث می شود تا مدت ها ذهن بیننده درگیر فیلم بماند و هر از چندگاهی به محتوای فیلم گریزی داشته باشد پس اجازه نمی دهد به این راحتی ها فیلم در ذهن بسته شود و کم کم از یاد برود.*در کل به نظر من این فیلم تقابل بین مذهبی و غیر مذهبی و رای به نفع غیر مذهبی ها بود:برخورد خیلی راحت مادر سیمین با سقط جنین: چیزی که در آیین اسلام قتل محسوب می شود به همین راحتی از کنار آن می گذرد چیزی که متاسفانه دشمنان اکنون در حال تلاش برای رواج آن در کشور ما است. بهترین آدم این فیلم( از لحاظ اخلاقی و کمک به دیگران و...) مادر سیمین است که یک فرد غیر مذهبی است، دیدیم که حتی در شرایطی که بین نادر و سیمین اختلاف بود وثیقه آورد، رفتارش با نادر کاملا مادرانه بود و از پدر نادر هم مراقبت می کرد رفتارهایی که در مقابل رفتار مذهبی های فیلم قرار می گرفت.*ترمه شخصیتی کاملا باادب،دارای حس احترام نسبت به پدر و مادر، درس خوان و زرنگ است که  از دروغ گفتن خودش عذاب وجدان داشت تا جایی که حتی گریه کرد. و فردی حق طلب بود؛حالا این دختر گل تحت تربیت یک پدر و مادر غیر مذهبی است! *نشان دادن دور بودن زن و شوهر های ایرانی: درد کشیدن راضیه در شب  تصادف و سقط جنین در حالی که حجت درد شبانة همسرش را نفهمیده بود.رابطه نادر با سیمین که سیمین نمی توانست به همسرش بگوید من به محبت تو نیاز دارم(اصلا ناز من رو نکشید....) و غرور نادر برای ابراز نیاز به سیمین .ترس راضیه از حجت: این دوری و طلاق عاطفی باز در این خانوادة مذهبی مشهود تر است هر چند تاکید بر روی زن و شوهر های ایرانی است اما تاکید خاص تر روی مذهبی هاست.*از دید مذهبی ها سایر آدم ها کافرند!! فکر کردین دین و پیغمبر فقط مال شماست(این را نادر به حجت می گوید).*از دید مذهبی ها سایر آدم ها نژادپرست، خودخواه و بی وجدانند: فکر کردی فقط بچه تو بچه آدمه؟(این را حجت به نادر می گوید).*به نظر من این فیلم رفتارها را زایده ی اعتقاداتشان معرفی می کند.نادر، حجت و سایرین هر کدام در جایگاه اعتقادی خود رفتاری دارند که باز هم مذهبی ها بدرفتارند!!! البته من به این فیلم از نگاه مخاطبین عامش نگاه کردم، مخاطبینی که فوری حجت را مذهبی قلمداد می کنند و نادر را مدرنیته و روشن فکر! که متاسفانه اکثر آدم ها، لااقل اکثر مخاطبان سینما در همین قشر جا می گیرند وگرنه از دید کسی مثل من حجت اصلا مذهبی نیست!! ضمنا پای همین اعتقادات سست و پوکش هم تا آخر نمی ماند، بحث منافع که می شود می زند زیر همه چیز.*اما نقش پدر نادر در این فیلم به نظر من نقش خنثی کننده بود! یعنی به خاطر وضعیتی که داشت از همان ابتدا انسان را چنان تحت تاثیر قرار می دادکه فرصت فکر کردن و تمرکز روی فیلم را از آدم می گرفت، از همان اول فکر را مشغول می کرد تا نگذارد روی نکات منفی فیلم( نکاتی که در پی القای آن هستند) دقت داشته باشی.*جواب سؤال شرعی راضیه این بود:اگر در حالت اضطرار هستید اشکالی ندارد!!و اصرار راضیه یعنی: اینها بر اساس میزان التماس شما!! دستورات را تغییر می دهند!! *بدتر از همه قاضی فیلم:که رفتارهای بداخلاقانه و گاهی توام با توهین داشت در حالی که قاضی در دین اسلام جایگاه ویژه ای دارد و باید معدن آرامش و القای آرامش بوده و رفتاری توام با مهر و از روی دلسوزی داشته باشد.این یعنی:شما هر بلایی به سرتان بیاید به درک!فقط قانون!!حتی کمترین تلاشی برای حل مشکل نمی کند بلکه فوری به قانون عمل می کند؛آن هم قانونی که باید بعد از بررسی عملی شود.

و به طور کلی در این فیلم چهره ایران و ایرانی نازیبا نشان داده می شد.

 



نوشته شده در چهارشنبه 90 بهمن 12ساعت ساعت 9:38 صبح توسط ملیحه سادات| نظر

 

سلام و صد سلام، مبارک باشه! لابد میگید چی؟ خب حلول ماه ربیع دیگه!

ماه قشنگی که با یکی دیگه از شاهکارای حضرت مولا شروع میشه!

حتما ماجرای لیلة المبیت رو شنیدید، داستان هجرت پیامبر و خوابیدن حضرت امیر تو خونه ایشون برای حفظ جان عزیز پیامبر(ص).

یکی از هزاران صحنه ای که خداوند به واسط? وجود امیرالمؤمنین به همه ملوکوتیان فخر کرد، و دوباره که نه هزار باره به خودش تبارک گفت همین جا بود.

خداوند به جبرئیل و میکائیل فرمود من بین شما عقد اخوت جاری کردم کدامتان حاضرید جان خویش را فدای برادرش کند؟! و پاسخ گزینه هیچ کدام!!

پس حضرت حق با مباهات فرمود به زمین بروید و علی را بنگرید که چگونه حاضر است جان خویش را برای پیامبر بدهد. و صدای بخٍ بخ ٍیا علی جبرئیل و میکائیل فضای ملکوت را پر کرد. آن شب این دو ملک مأمور حفظ جان علی شدند...

و باز هم فقط باید گفت: فتبارک الله احسن الخالقین...

هشتم ماه شهادت مظلومانه و غریبان? بابای مهربون امام زمانمونه که ان شاالله بتونیم توی این روز با ترک گناه باری از دل پر از غم امام زمان عزیزمون برداریم.

و اما نهم ربیع عیدِ عیدا، عیدالزهرا، روز آغاز ولایت مولای مهربونمون حضرت بهاره خدا کنه روزی برسه که با ظهور آقای عزیزمون واقعا عید بشه، واقعا بهار بشه و واقعا بشه گفت عید الزهرا. راستی تو مفاتیح خوندم که گفته بود انفاق در این روز موجب آمرزش گناهان میشه! پس به عشق مهدی فاطمه تا می تونید تو این روز انفاق کنید.

 انفاق هم که می دونید فقط با پول نیست! اگه یه چیزی میدونید که دیگری نمیدونه(علم مفید منظورمه حالا تو هر حیطه ای) بهش بگید این میشه انفاق علم، اگه عیدی بدید میشه انفاق مال، اگه واسه یه کار خیر وقت بذارید میشه انفاق عمر، و همین طور برید تا آخر خلاصه هر کار که فقط واس? خدا و از روی محبت امام زمان کردید میشه انفاق پس حواستون باشه که سرتون بی کلاه نمونه!

بعضی ها هم گفتن دهم این ماه سالگرد ازدواج پیامبر عزیزمون با مادرگلمون حضرت خدیجه است، البته من واسه این مدرکی پیدا نکردم ولی به هر حال خوش یمن ترین ازدواج عالم که منتهی میشه به ولادت خوش یمن ترین مولود عالم یعنی حضرت زهرای اطهر مبارک.

برادرای عزیز اهل سنتمون هم که گفتن دوازدهم این ماه ولادت حضرت ختمی مرتبته.

روز چهاردهم ماه هم که باز عیده، روز به درک واصل شدن نحس ترین موجود دنیا یزیدبن معاویه بن ابی سفیانه. به به آدم کیف میکنه عجب شجر? ملعونه ایه شجره نام? این خاندان ملعون!

شب هفدهم هم شب معراج نبی گرامی اسلامه: "سبحان الذی اسری بعبده لیلا من المسجدالحرام الی المسجدالاقصی...". پیامبر مهربان ما راکب بر براق هفت آسمان را سیر می کند تا آنجا که "قاب قوسین او ادنی" و باید فقط شاکر پروردگار بود که ما را به داشتن چنیین رسولی کرامت و عزت بخشید.

و اما هفدهم ربیع که روز جشن و سرور و عیدی دادنو عیدی گرفتنه. روزی که سرنوشت بشریت گره خورده به خاک قدوم مولودش.

روزی که با ولادت پیامبر عزیزمون و ولادت رئیس مذهبمون نور علی نور میشه.

خلاصه این ماه عزیز فرصت خوبیه واسه آستین بالا زدن واسه جوونا!! مخاطب این قسمت کلام پدر و مادرای این جوونای عزیزن! انشاالله همه جوونا زیر سای? امام زمان خوشبخت و سعادتمند بشن. آمینشو بلند بگو!

                                                                                    روزهاتون نورانی

                                                                                                                                 

 

 



نوشته شده در یکشنبه 90 بهمن 9ساعت ساعت 8:50 صبح توسط ملیحه سادات| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin