ساعت یک و نیم آن روز

 

آی آدم ها...

دبلیو دبلیو دبلیو دات پارسی بلاگ دات کام!!
گوشه سمت چپ ستون سبز رنگ! همتون باهاش آشنایید، تبلیغ مجله خودمونه!! همین پارسی نامه جان خودمون که خیلی وقتا رقابت ما بر سر ثبت مطالبمون توی این مجله است حالا کاری به خلوص یا عدم خلوص نیتمون ندارم!
 بگذریم داشتم از اون تبلیغه می گفتم! چیزی که توی این تبلیغ خیلی چشمو گرفت این بود:           « میعادگاه شهروندان نجیب وب»
اولش خیلی خوشم اومد! چون واقعا ورق زدن پارسی نامه حس خوبی به آدم میده! حس میکنی تو یه فضایی هستی که همه اطرافیات مؤمنند و گل و گلاب، حرفها خیلی به دلت میشینه و به قول خود بروبچ یه جورایی میشه گفت پارسی نامه میعادگاه شهروندان نجیب وبه! یا یه پارک مجازی که بچه مثبتا دور هم جمع میشنو حرفاشونو به همدیگه میگن!
اما یه کم که رو این حرف فکر کردم ناراحت شدم!!!
با خودم فکر کردم این حرف یه تضمن معنایی هم داره! و اون اینکه توی وب یه سری شهروند هستند که نمیشه بهشون گفت شهروند نجیب!!!
این واقعا ناراحت کننده است!! چرا توی ایران عزیز ما، بین جوونای پاک ما، توی همین وب، بین شهروندای همین وب!! باید کسانی باشند که نشه بهشون گفت نجیب؟؟؟!!!!
چرا باید باشند؟؟ حالا که هستند چرا برای ما مهم نیست؟؟؟!!!
همینقدر که من یه وبلاگ مذهبی دارمو توش به اصطلاح دارم حرف از خدا و پیغمبر میزنم! همین کافیه؟؟!!
مگه وب یه شهر نیست؟؟!! مگه ما هممون همسایه های دیوار به دیوار همدیگه نیستیم؟؟!! پس اونهمه سفارشی که پیامبر مهربونمون نسبت به همسایه داشتند چی میشه؟؟ تو همسایگی ما، تو همین وب بغلیمون یه جوون حرفایی میزنه که...!! و ما بی تفاوت!!
پس حق همسایگی چی میشه؟؟!!
 

آی آدمها، که در ساحل نشسته شاد و خندانید،
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید

آی شهروندان نجیب وب!!
خوب بودن نیست کافی!! دیگران را هم با خود کنید همراه!!
 خوب بودن نیست کافی!! دیگران را هم با خود کنید همراه!!
دیگران را هم با خود کنید همراه....



نوشته شده در دوشنبه 91 فروردین 7ساعت ساعت 6:49 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

نمی شود باور کرد که تحول حرّ در یک آن و یک لحظه بوده، اصلاً این از عدالت به دور است که یک نفر عمری را در مسیری دیگر طی کرده باشد و آخر با یک نگاه از این رو به آن رو شود! آن وقت آن دیگری که از ابتدای عمر سعی کرده خوب باشد از او عقب بماند...!
نمی توان پذیرفت که حرّ یا امثال او - که در تاریخ کم هم نیستند- از قبیل رسول ترک، فضیل عیّار و... در یک آن از این رو به آن رو شده اند. این واقعاً از عدالت به دوراست!
امکان ندارد آخر قصه در یک لحظه، عوض شده باشد! باید رفت و گشت دنبال آن سلسله ای که رخ داده، آن سیری که طی شده و آن زنجیری که در هم تنیده تا آخر رسیده به این جا!
قطعاً در وجود حرّ یک جریان وجود داشته، یک سیر الهی وجود داشته که همین جریان، با جرقه ای صبح عاشورا می شود یک انفجار! ما فقط همین انفجار آخر را می بینیم و دائم بر این نکته تأکید داریم که ناگهان متحول شد؛ ولی مگر می شود که انفجار همین طور صورت بگیرد؟! حتماً یک فرآیند در پشت آن هست. اگر انفجاری رخ داده، سوختش از کجا آمده؟! حتماً قبل از عاشورا یک سیری طی شده که حالا رسیده به این جا! ما فقط همین انفجار را می بینیم و بعد می گوییم همه چیز یک لحظه بود! نخیر همه چیز یک عمر بود! حتماً حرّ، عمری در وجودش چیزی بود که حالا همین دم آخر راه یافت!
من در تمام عمرم چه کرده ام که حالا انتظار آتش گرفتن داشته باشم؟!



نوشته شده در جمعه 91 فروردین 4ساعت ساعت 10:13 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

به سال نو بگویید کنتور بیندازد!! این اولین جمعه!!! یک...
جمعه قبل غوغایی بود!! تقریبا همه وبلاگ ها پر شده بود از این حرفها: آخرین جمعه شد و نیامدی!! یک سال دیگر هم تمام شد و باز نیامدی!!
می دانی راز این آخرین جمعه شدنها و نیامدنها چیست؟؟!!
گذر بی تفاوت من و تو از کنار این اولین جمعه ها!!
جمعه های اول می گذرد و ما نمی فهمیم آن که باید بیاید، نیامد!! تازه به جمعه آخر که می رسیم یادمان می افتد یک سال دیگر هم تمام شد و باز نیامد!!!
راست گفته بود هر کس گفته بود تقصیر تو نیست مقصر منم!
تقصیر تو نیست مقصر منم!!
اگر همان اولین جمعه که به غروب رسید و تو نیامدی من از غصه مرده بودم!
و اگر پایان هر هفته چند جنازه مثل من روی دست جمعه مانده بود... تو تا حالا آمده بودی!!
اما راز این بی تفاوتی چیست؟!
نفهمیدن!!!
نمی فهمیم!!
نمی فهمیم، آنکه باید باشد، نیست!!
نمی فهمیم، چقدر بدبختیم!!
نمی فهمیم و سالهایمان بدون او میگذرد و تازه آخر سال که می شود یادمان می افتد نیامد!!!
وای اگر باز آخرین جمعه شود و باز......
کاش همین اولین جمعه بفهمیم: دوباره صبح، ظهر، نه! غروب شد نیامدی....
یا صاحب عصر



نوشته شده در جمعه 91 فروردین 4ساعت ساعت 7:4 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

در شادی و غم به یادتان می مانیم هر عید به یادتان دعا می خوانیم
آقای دلم،سید من!مهدی جان ما"احسن حال" را شما می دانیم
اللهم عجل لولیک الفرج...



نوشته شده در سه شنبه 91 فروردین 1ساعت ساعت 7:8 صبح توسط ملیحه سادات| نظر

تا برسیم بیمارستان دل برایمان نمانده بود، هیچ کس جوابگو نبود، هیچ کس خبر نداشت کِی بوده و چطور!! فقط شنیدیم تصادف کردی!!
سعی میکردم ادای آدم های صبور را دربیاورم، چهره ام آرام بود اما دلم بی قرار! آرام صلوات میفرستادم و پشت در منتظر تو! در که باز شد و تو را روی آن تخت روان بیرون آوردند، فقط ناباورانه گفتم: این سیدِ ماست؟؟!!
جلو آمدم و حتی یک کلمه نشد حرف بزنم، نفرین به این بغض های بی محل! پیشانیت را که بوسیدم اشکهایم همینطور بی اختیار می آمد! همه فامیل آمده بودند همه گریه می کردند، من، خاله ها، بچه ها ... حتی پدربزرگ!!  مادر هم که از حال رفته بود!!
آخر تو از آن عزیزدردانه های فامیلی! کی توی فامیل هست که تو را از ته دل دوست نداشته باشد؟؟!!
عزیز دلم! سید مسلم، الان که تو آنجایی روی آن تخت، من اینجایم برایت دلتنگ! خدا تو را از ما نگیرد، یک طایفه را به هم ریخته ای با این تصادف کردنت!! بیا و ببین توی خانه چه خبر است!!
توی خانه پر شور و پر سرو صدایمان، هیچ صدایی نیست، جز صدای تق تق این صفحه کلید!! یکی آرام گریه میکند، یکی قرآن به دست دارد و آن دیگری تسبیح! و البته به صدای این صفحه کلید باید صدای دائم زنگ خوردنهای این تلفن را هم اضافه کنم! همه محل نگران تواند، آخر کی توی این محل هست که خیر تو به او نرسیده باشد؟ کی هست که از تو راضی نباشد؟!!
تمام مدتی که پیشت بودم گریه کردم، تو ناله میزدی و ما اشک میریختیم، حالا این وسط من سعی میکردم آدم خوبی باشم!!
راستش سعی کردم خودم را جای خانواده شهدا بگذارم، تو زنده بودی و پیش ما، آنوقت ما اینهمه به هم ریخته بودیم!! خدا مزد دلشان را بدهد، آنها چه کشیده اند؟!
 از اینهمه کوتاهیمان در حق خانواده شهدا شرمنده ام!!
واقعا سالی چند بار احوال دل پریشانشان را می پرسیم؟!
اصلا می فهمیم شهادت یعنی چه؟ اصلا میفهمیم یعنی چه که جوان دسته گلت را با دست خودت بدهی تا برود!!!
روزی چند بار صدایمان در می آید که «أه» باز اولویت با خانواده شهداست؟؟!!
چقدر حُرمت قائلیم برای شهدا که همه حرمتمان را مدیون آنهاییم؟
چقدر میفهمیم و باور داریم که ما هرچه داریم از برکت خون شهداست؟؟!!
ما هرچه هم ادعا کنیم حواسمان به شهدا هست یک چیز میماند که این را دیگر اصلا نمی دانیم یعنی چه: وای از دل مادر شهدا...
چند مادر شهید توی همین کوچه و بازارها کنار مایند؟ چقدر حواسمان به آنها هست؟ اصلا می دانیم که هستند؟؟!!!
پیوست:
سلامتی صاحبمان و تعجیل در فرج حضرتش صلوات.
برای شادی روح شهدای اسلام از صدر اسلام تا کنون صلوات.
برای شادی روح امام و سلامتی آقا صلوات.
برای شفای همه مریضان و در همان گوشه و کنارها برای سلامتی برادرعزیز من صلوات.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

خدایا داداشیمو شفا بده



نوشته شده در یکشنبه 90 اسفند 28ساعت ساعت 8:27 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

 

کنار باغچه کوچک بالای سرش می نشینم! دستم را به طواف لطافت گلها میبرم، نفس عمیقی می کشم و وجودم پر میشود از عطر گل، خاک باغچه خیسِ خیس است، معلوم است تازه آب خورده، شاید اگر زودتر آمده بودم، باغبانِ باغچه را دیده بودم، آنوقت دستانش را می گرفتم و می گذاشتم روی قلبم تا کمی آرام شوم، کاش کمی زودتر آمده بودم، شاید باغبان باغچه را می دیدم، آنوقت دستانش را می بوسیدم و التماسش می کردم دعایم کند!
از طراوت گلها می شود فهمید باغبان هر روز اینجاست، همین جایی که من نشسته ام، کنار باغچه بالای سر این شهید!!
 از طراوت گلها می شود فهمید، همه دلخوشی باغبان، همین باغچه بالای سر پسرش است!
از عطر گلها می شود فهمید، مادر شهید همه دلخوشیش همین باغچه است، می شود فهمید، مادر، همه آن محبت هایی که قرار بود به پای پسرش بریزد، حالا که پسرش نیست! همه آن محبت ها را خرج این باغچه می کند!!
دلم می سوزد، اما نه برای مادر شهید، برای خودم!!
برای خودم و اینهمه خطا! برای خودم و اینهمه فاصله از این شهید!
اشکهایم می ریزند اما نه برای شهید، برای خودم!! گریه می کنم به حال خودم!
گریه هایم را به پای گلهای باغچه می ریزم، شاید فردا که باغبان آمد، ببیند کسی اینجا بوده و گلهای گلش را آب داده، شاید خوشحال شود و برایم دعایی کند!! یکی از آن دعاهایی که برای پسر خودش کرده بود، یکی از همان دعاها که پسرش را از زمین کند و تا آسمان بالا برد!
 کاش کمی زودتر آمده بودم، شاید باغبان باغچه را می دیدم، آنوقت دستانش را می بوسیدم و التماسش می کردم دعایم کند
!
کاش کمی زودتر آمده بودم، شاید باغبان باغچه را می دیدم، آنوقت دستانش را می گرفتم و می گذاشتم روی قلبم تا کمی آرام شوم!
کاش زودتر آمده بودم...

گلزار



نوشته شده در پنج شنبه 90 اسفند 25ساعت ساعت 7:59 صبح توسط ملیحه سادات| نظر

 

گم شدم توی کوچه های این شهر
نشانیت را گم کردم، توی دستم بود، اما نفهمیدم کی از دستم افتاد! توی شلوغی این کوچه و خیابان هم که نمی شود حتی آدم ها را پیدا کرد چه رسد به یک نشانی!
نشانیت را گم کردم، توی دستم بود، اما نفهمیدم کی از دستم افتاد! مادرم برایم نوشته بود، خیلی قبل ترها! آن وقتها که بچه بودم! خوب یادم هست وقتی نشانی را داد توی دستم گفت بگذارش توی جیب پیراهنت، همان جیبی که روی قلبت است، گذاشتمش همانجا و یادم رفت! حتی یادم رفت که مادرم گفته باید جایی بروم!
تا اینکه چند سال قبل یکهو یادم افتاد از آن نشانی و از آنجایی که مادر گفته بود باید بروم، با نگرانی دست کردم توی جیبم، همان جیب روی قلبم و دیدم هنوز هست!
اما کاش از جیبم بیرون نمیاوردمش، کاش توی این شهر شلوغ حواسم پرت نمی شد، نفهمیدم کجا از دستم افتاد، همانطور نگران آمدم توی کوچه و خیابان زیر دست و پای آدم ها به دنبال نشانی، آنقدر نگاهم روی زمین بود که اصلا نفهمیدم از کجا می روم، حتی نکردم گاهی نگاه آسمان کنم، تا لااقل روز و شب را بفهمم!
 حالا بعد از اینهمه سال سرم را بالا گرفته ام، نور آسمان چشم هایم را می زند، آخر بس که نگاهم به زمین بوده اصلا با نور میانه ای ندارد!!
حالا بعد از اینهمه سال سرم را بالا گرفته ام، تازه فهمیده ام چقدر بوی زمین گرفته ام، هنوز نشانی را هم پیدا نکرده ام!!
نشانی بماند! حسابی گم شده ام!! حتی راه خانه را هم بلد نیستم! تا لااقل برگردم و یک بار دیگر از مادر بپرسم نشانی تو را!!
حالا بعد از اینهمه سال سرم را بالا گرفته ام و می بینم گم شده ام آقا، گم!
حالا من مانده ام و تنها چیزی که از بچگیم یادم مانده! فکر میکنم این را مادر روی همان نشانی نوشته بود: هل إلیک یابن أحمد سبیل فتلقی...



نوشته شده در یکشنبه 90 اسفند 21ساعت ساعت 12:25 صبح توسط ملیحه سادات| نظر

روی خاکهای کوچه جای پایی آشنا می بیند و مشتاقانه در پی صاحبش می دود، درست حدس زده بود؛ جای پای علی ع بود، نگاهش به سلمان که افتاد با تعجب گفت اما در مسیر فقط یک رد پا روی خاکها مانده بود! تو از کدام راه آمده ای؟
- از همان راه که علی ع آمد!
پس رد پا؟!
سلمان لبخند می زند و مرد تازه می فهمد سلمان حتی قدمهایش را هم روی جای پای علی می گذارد!!  سلمان لبخند می زند و مرد تازه می فهمد «سلمان از ماست» یعنی چه...
دوباره مسیر آمده را برمی گردم، روی زمین آنقدر جای پا هست که نمی شود بین آنها جای پای علی ع را پیدا کرد!! رد پاهایی به هر سمت و سو!!
یک لحظه شک می کنم، اصلا آیا علی ع از این مسیر رفته است؟!
دوباره مسیر را بر می گردم، کمی آن طرفتر یک رد پا تنها و غریب مسیر دیگری را رفته است!!
جای پا را دنبال می کنم و می رسم به نخلستان!!
صدای ناله مردی می آید، خوبتر که گوش می دهم می شنوم انگار صدا می گوید: شیعتی إنی غریب...

یا اباصالح



نوشته شده در شنبه 90 اسفند 20ساعت ساعت 11:52 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

یک هفته گذشت و هنوز نیست باورم   که چنین می سوزد بال و پرم
آه جگرم آه می سوزد همه پیکرم        هزار بار گفتم و باز میگویم خاک برسرم
بدین وسیله به اطلاع می رساند به مناسبت هفتمین روز وقوع حادثه ای دلخراش و خانمان سوز در ایران، مجلس ترحیمی در مکان کاخ سفید برگزار می باشد؛ لذا از کلیه منافقین و وطن فروشان دعوت می شود با شرکت در این جلسه موجبات تسکین ارواح خبیثه خود و کاخ نشینان را فراهم آورند.
باشد که حضور شما سبب شود این بیچارگان فکر کنند هنوز هم آبرویی دارند و عده ای دورشان می گردند!!
فامیل وابسته: اوباما، بوش، میرحسین، سید محمد، و سایر بستگان



نوشته شده در جمعه 90 اسفند 19ساعت ساعت 10:17 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

حتما شنیده اید که« القلب حرم الله». قلب خانه خداست ما اگر برای خدا بیشتر از خویش ارزش قائل باشیم اول خانه او را می تکانیم بعد خانه خویش!!
این بخش از خطبه223نهج البلاغه تقدیم دلهایتان باشد که تکانی بخوریم!!!
 «اى انسان چه چیز تو را بر گناه جرأت داده و در برابر پروردگارت مغرور ساخته و بر نابودى خود علاقه‏مند کرده است آیا بیمارى تو را درمان نیست و خواب زدگى تو بیدارى ندارد  چرا آنگونه که به دیگران رحم مى‏کنى به خود رحم نمى‏کنى چه بسا کسى را در آفتاب سوزان مى‏بینى بر او سایه مى‏افکنى یا بیمارى را مى‏نگرى که سخت ناتوان است، از روى دلسوزى بر او اشک مى‏ریزى، امّا چه چیز تو را بر بیمارى خود بى تفاوت کرده و بر مصیبت‏هاى خود شکیبا و از گریه بر حال خویشتن باز داشته است در حالى که هیچ چیز براى تو عزیزتر از جانت نیست چگونه ترس از فرود آمدن بلا، شب هنگام تو را بیدار نکرده است که در گناه غوطه‏ور، و در پنجه قهر الهى مبتلا شده‏اى...»



نوشته شده در پنج شنبه 90 اسفند 18ساعت ساعت 3:58 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin