نمی دانم از فدک چقدر می دانی؛ فقط این را بدان که فدک سند مظلومیت زهراست، شیعه نیستی اگر فدک را نخوانده باشی، اگر فدک را یک عقیده ندانی... ................ ادامه مطلب رو مجبور شدم در پست بعدی بذارم چون ارسالش به صورت یک پست امکان پذیر نبود،تعداد کلماتش غیر مجاز می شد، ببخشید زدم تو حستون!!!....... چادر نمازم را باز می کنم، عطر نرگسش می پیچد تا آن بالای بالا، حس میکنم آسمان برمی گردد سمت زمین، تا ببیند این شمیم از کجاست!.... پر از آرامش می شوم، در هوای چادرم نفس می کشم و آرامتر و آرامتر می شوم.... سجاده ام را باز می کنم و می نشینم پیش خدا ! خدایی که برای من همیشه توی این سجاده و لای عطر این چادر است! باز خدا به من لبخند می زند، باز دستش را می گذارد توی دستم، باز مرا غرق نور می کند... باز من عاشق می شوم........ پدر جان! قبله و محراب پس از تو چه خواهد شد؟ بابا! چه کسی به داد دختر عزیز مرده ات خواهد رسید؟ پدر جان، توانم رفته است، شکیبایی ام تمام شده است. دشمن شاد شده ام پدر! دشمن به شماتتم ایستاده است، و رنج و اندوهی کشنده کمر به قتلم بسته است. پدر جان! گذشت زمان و حائل خاک، اندوهم را کم و کهنه نمی کند، هر لحظه زخم فراق تو تازه است و غم دوری تو نو، به خدا که قلب من عاشقی سرسخت است. ..... خلاصه ای از ترجمه اشعار حضرت زهرا سلام الله علیها در سوگ پدر... (منبع: کشتی پهلو گرفته اثر سید مهدی شجاعی) چشم هایت را باز کن این رایحه خوش نبی است که به مشام می رسد، این صوت زیبای علی است که به گوش می رسد، و این مظلومیت زهراست که به چشم می خورد، و اینجا مدینه است در این شهر آرام و با وقار گام بردار که هر جا قدم گذاری جای پای فاطمه س است. ...... این مطلب خاطره اولین روز مدینه سفر حج ماست، همان روزهای تشرف نوشته ام، دلم نمی آید اصلاحش کنم، ایرادهای آن را به بزرگواری خود ببخشید....... *به عنوان پدر امت به ما وعده ای بدهید که با آن دلمان روشن شود و به آینده امیدوار شویم؟! .... دوستان عزیز این مصاحبه بر اساس نهج البلاغه ترجمه مرحوم دشتی تنظیم شده است عزیزان در صورت مراجعه به نهج البلاغه دقت داشته باشند که در نسخه های مختلف نهج البلاغه تفاوتهایی جزئی در شماره خطبه ها و نامه ها و حکمت ها دیده می شود. *لطفا چیزی بگویید تا تکانی بخوریم و غبار غفلت دلمان، اندکی هم که شده برداشته شود. *رابطه شما با دنیا در یک جمله؟ *لطفا کمی از مالک بگویید. این یار وفادار شما چگونه بود؟ *همیشه نصایح شما بر دل و جان می نشیند با اینکه گاهی شنیده می شود که جوانان با نصیحت، میانه ای ندارند؛ اما به عنوان یک جوان، مشتاقانه می گویم که مرا نصیحت کنید؟ *و اما حرف آخر؟ علی را که می شناسی؟! نامش به دل چه آشناست و به جان چه می نشیند. چه صمیمیتی است بین نگاه تو و نام «علی»... *در تاریخ آمده است که شما به ایرانیان بسیار علاقمند بوده اید و این مایه افتخار ماست. بر همین اساس تصمیم گرفتیم چند سؤالی درباره کشورعزیزمان، کشوری که ان شاءالله پایگاه حکومت فرزند نازنینتان خواهد بود بپرسیم. لطفاً نظرتان را راجع به نحوه انتخاب رهبری جمهوری اسلامی ایران بفرمایید؟ *دوست داریم پیش بینی شما راجع به عملیات کربلای 5 را یکبار دیگر بشنویم؟ *به گواهی تاریخ، هر پادشاه و امیری قیمتی دارد و به هر حال می توان جایی پایش را در مسیر حق لنگ کرد، آیا چنین گمانی درباره امیر مؤمنان هم می توان برد؟ *گاهی آدمی، از منکران چنان به خشم می آید که دهان به دشنام می گشاید. نظر شما در این باره چیست؟ *و یک جمله خطاب به شیعیانتان؟ [1] . خطبه173 [2] . خطبه128 اشاره به عملیات غواصان رزمنده ایران در حمله به شهر بصره که از زیر آب بدون سر وصدا و گرد و غباری با پاهایی چونان پای شترمرغ پیش می رفتند [3] . خطبه224 [4]. خطبه206 [5]. خطبه230 *علل غصب خلافت را چه می دانید؟ *لطفًا روز بیعت مردم با خود را برای ما وصف نمایید؟ *اگر قرار باشد تمام دلایل سرکشی ناکثین (کسانی که در روز بیعت، اولین بیعت کنندگان بودند) را در یک جمله، خلاصه نمایید چه می فر مایید؟ *اگر قرار باشد در یک جمله، فاصل? بین خود و دشمنانتان را بگویید چه می فرمایید؟ *رسم بر اینه که ما مصاحبه گران چند سؤال پیشنهاد می دهیم و از خود فرد مصاحبه شونده هم می خواهیم که اگر سؤال خاصی مد نظر دارند و یا پیشنهادی دارند مطرح کنند. آیا شما موضوع خاصی را پیشنهاد می دهید که از محضرتان بپرسیم؟ *آیا در عصر اطلاعات، کسی می تواند ادعای استضعاف کند و از پذیرش حق سر باز زند؟ احساس کردم ناراحت و ملتمسانه دارد نگاهم می کنم!!
فدک باغ های سبز و وسیعی است در اطراف مدینه که از ابتدا دست یهود بوده است، تا اینکه در سپیده دم یکی از روزهای سال هفتم هجری جبرئیل فرمان فتح فدک را با خود آورد. پیامبر و علی اش راهی فدک شدند. علی بر فراز قلعه بالا رفت و پیامبر جلوی در کمین گرفت. علی به ناگاه شروع کرد به تکبیر گفتن؛ یهودیان خواب زده، هراسان به سمت در گریختند، چشمشان به پیامبر که افتاد، پنداشتند سپاه اسلام محاصره شان کرده، پس همان جا تسلیم شدند و فدک را تقدیم پیامبر کردند.
فدک بدون هیچ گونه دخالت نظامی و همراهی مسلمین به دست پیامبر و علی فتح شد. جبرئیل بار دیگر آمد و سلام خدا را رساند و با خود "و ءات ذی القربی" را آورد. پیامبر از ذی القربی پرسید و جبرئیل فرمود که ذی القربی، فاطمه است، فدک را تقدیم فاطمه کن و فدک با فرمان مستقیم خداوند به فاطمه عطا شد.
فدک چهار سال، ملک فاطمه بود. در این 4 سال همه مدینه میهمان سفره فدک بودند، فدک سخاوتمندانه تمام مدینه را پذیرا بود، همان مدینه ای که به هنگام غصب فدک دم بر نیاورد؛ همان مدینه ای که به هنگام غصب فدک شاید حتی کف هم زد اما در همین 4 سال روزها و شب هایی میشد که در خانه علی حتی قرص نانی نباشد، حتی دانه خرمایی...
و اما پس از رحلت پیامبر و غصب خلافت:
خبر آمد که فدک نیز غصب شد، کار گزاران فاطمه آمدند و گفتند که مأموران خلیفه ما را از فدک بیرون کردند و فدک را مصادره نمودند...
فاطمه به مسجد می رود...
_ آه... این صدای فاطمه است که در مسجد غوغا می کند، شوری به پا می شود و همه می گریند. فاطمه با همین آه کشیدنش تمام حرف هایش را زد، تمام مدینه را شرمنده کرد، با همین آهش به همه فهماند که با یادگار پیغمبر چه کرده اند.
فاطمه سکوت می کند تا مردم آرام بگیرند؛ سکوتی سنگین که به اندازه ی تمام دنیا در آن حرف هست. مسجد که آرام می شود فاطمه با حمد و ثنای الهی لب به سخن می گشاید؛ پس از آن از بعثت پیامبر می گوید و از مسیر رسالت، از روزهای جهل و ظلمت زده ی مردم که همه با نور محمد هدایت یافتند. سپس خطاب به مهاجرین و انصار یادآور می شود که شما پیش از این با علی بیعت کرده بودید.
اهل بیت را به عنوان نمایندگان خداوند که با قرآن همراهند معرفی می کند و از هدایتگری قرآن سخن می گوید؛ پس از آن، حکمت وجوب برخی از دستورات الهی را بیان می کند: «اطاعت ما را موجب نظم ملت و امامت ما را امان از تفرق و جدایی قرار داد...»
فاطمه تمام دردهایش را در کلامش جمع می کند و: «ای مردم بدانید من فاطمه ام و پدرم محمد است...» شاید کسی بیدار شود اما...
مسجد غرق تماشای کلام فاطمی است. فاطمه در تمام فراز و نشیب های کلامش هوشمندانه از علی می گوید.
از رنج ها و مشقت های پدر برای هدایت مردم می گوید، همان مردم خواری که پیامبر عزتشان بخشید، همان مردمی که اینک در پی خوار نمودن پیامبرند. از علی می گوید، از علی و آن همه مجاهدت ها و رشادت ها، از علی و عشق پیامبر به او، از علی و عشق او به پیامبر، آری از علی می گوید: « هر دم که شاخ شیطان عیان می شد یا اژدهای مشرکین دهان می گشود، پیامبر برادرش علی را به کام آن ها می فرستاد؛ و علی تا پشت و پوزه ی آن ها را به خاک نمی مالید و آتش کینه شان را با شمشیر خاموش نمی کرد بازنمی گشت. غرق بود در عشق خدا و پر تلاش در مسیر خدا و نزدیک به رسول خدا. او مردی بود از دوستان خدا و هست، سید اولیای خدا، همیشه تلاشگر، همیشه مقاوم، همیشه خیرخواه. ولی شما در آن گیر و دار، خوب آسوده زیستید و خوب خوش گذراندید و گوش خواباندید تا کی چرخ روزگار علیه ما بگردد. همان شما که از جنگ ها می گریختید و دشمن پشتتان را بیشتر می دید تا رویتان را، تا اینکه پدرم رحلت نمود...»
تا اینکه پدرم رحلت نمود...این جا دیگر روضه خوانی زهرا شروع می شود. مردم با ما چه کردید؟! هنوز از رحلت پیامبر چیزی نگذشته است، چگونه می توانید با اهلش چنین کنید؟! نمی شود فهمید چه آتشی در جان زهرا شعله می کشد، نمی شود فهمید که مردم چه کرده اند که فاطمه روضه اش را چنین تمام می کند: «در مقابل اذیت های شما، صبر می کنیم مانند صبر کسی که با چاقوهای بزرگ و پهن، اعضایش را قطعه قطعه کنند و تیزی نیزه را بر بدنش فرو می برند»
آن گاه از فدک می گوید و مسأله ارث و آن ها را که با حدیث ساختگی "النبی لایورث" فدک را از فاطمه گرفته بودند محکوم می کند: «گمان نمودید بهره ای از ارث برای من نیست و از پدرم ارثی به من نمی رسد و بین من و پدرم نسبتی نیست؟!»
باز خدا می نشیند توی قاب چشمهایم، باز خدا از گوشه نگاهم جاری می شود تا روی قلبم....
خدا همیشه برای من اینجاست، توی چشمهایم، توی سجاده ام، توی چادرم.... خدا همیشه همینجاست توی قلبم....
سرم را روی خاکهایی که مادر برایم از کربلا، نه! از بهشت آورده است می گذارم و حس میکنم فقط منم و خدا!! چه حس خوبی دارد این غرور بندگی! چه حس خوبی دارد این شکستن پیش خدا...
چادرم مثل همیشه اشکهایم را پنهان می کند، تا کسی قاطی خلوت من و خدا نشود!
چه رفاقت قشنگی است، رفاقت من و این سجاده و این چادر و این خدا....
زیر این چادر، روی این سجاده، کنار این خدا، عجب آرامشی می بارد از آسمان...
پدر جان! با رفتن تو نور از دنیا رفته است و گل های دنیا پژمرده اند.
پدر! بعد از تو ما درمانده شدیم، بعد از تو مردم از ما روی بر گرداندند.
پدر جان! ما به واسطه تو در میان مردم محترم بودیم و نه این چنین خوار و درمانده.
پدر جان! من اینک آماج تیرهای سنگین مصیبت شده ام، مصیبتی که کم نبود، کوچک نبود، ساده نبود، تحمل کردنی نبود، مصیبت طاقت سوزی که آمد و آمد و در خانه مرا کوبید.
پدر جان! پس از تو منبرت را وحشت فراگرفته است.
پدر جان! آن علی، آن ابوالحسنی که محل اعتماد و اطمینان تو بود، پدر حسن و حسین تو بود، برادر تو بود، نزدیک ترین یاور و بهترین دوست تو بود، همان که در کوچکی در دامنت پرورده بودی و در بزرگی برادرش خوانده بودی، همان که شیرین ترین همدل و همراه تو بود، همان که اولین مؤمن، مهاجر و بهترین یار تو بود، او اکنون سخت تنها شده است.
آقای من! اسلام بر تو گریست، اسلامی که با رفتن تو غریب شد، کاش منبرت را می دیدی، منبری که تو از آن بالا می رفتی اکنون ظلمت از آن بالا می رود. مصیبت و اندوه آنچنان بر من مستولی شده است، که اگر پنجه بر گلوی روز می انداخت، شب می شد. من در سایه رحمت و حمایت محمد بودم و تا آن دم که این سایه گسترده بود، من از هیچ چیز نمی ترسیدم، امروز پر و بالم حتی در مقابل فرومایگان ریخته است و می هراسم از ستم، و ظالم را با ردایم دفع می کنم. حتی قمریان هم، شب هنگام بر شاخسار مصیبت من گریه می کنند.
حزن و اندوه پس ازتو، تنها مونس من است و اشک تنها همراه من
خدای من چه زیباست به آغوش کشیدن بهشت و در باور هیچ یکمان نمی گنجد چشم دوختن به قبة الخضرای رسول...
چشم ها جاری است، اتوبوس آرام آرام حرکت می کند، چشم هایمان از گنبد زیبای حرم برداشته نمی شود، گویی چشم ها بهتر از هر کس دیگر حظّ این دیدار را حس می کنند. دلم نوحه سرایی می کند، بابی انت و امی بر زیانها جاری است. اتوبوس گرد حرم طواف می کند و صدای گریه کاروان به عرش می رسد....
اتوبوس کم کم از حرم دور می شود و جلوی ساختمانی چند طبقه می ایستد نگاهی به قد و بالایش می اندازم، نام رتاج بر دل ساختمان خودنمایی می کند همگی وارد هتل می شویم و بعد از استراحتی سخت و طاقت فرسا(سخت و طاقت فرسا به جهت انتظار دیدار با نبی ص) به سمت حرم راه می افتیم. بالاخره بعد از عبور از پیچ و خم خیابانها می رسیم به خیابانی که منتهی می شود به حرم، چشم هایم به حرم دوخته می شود، قلبم از تپش باز می ایستد و اینجا باز اشک است که به یاریم می شتابد، دیگر هیچ نمی بینم جز حرم را و هیچ نمی شنوم جز صدای پیغمبر را که می گوید خوش آمدی...
کاروان می گرید، اتوبوس می ایستد همگی پیاده می شویم وارد بین الحرمین می شویم و دیگر دل می رود ز دستم... السلام علیک ایها النبی و غرق میشوم در رسول، چه خوش است این لحظه....
کفش هایم را از پا میکنم و چه لذتی می برم از قدم گذاشتن در مدینة النبی...
مردی زیارتنامه می خواند و ما می گرییم، عربی قوی هیکل از دور به سمت ما می آید و سعی می کند ما را از بین الحرمین بیرون کند! به اجبار از بین الحرمین دورمان می کند، و ما از باب رقم29 باب علی ع وارد حرم می شویم.
وارد حرم می شوم؛ دیگر تمام وجودم غرق در پیغمبر است و حس می کند فاطمه را و علی را...
نگاهی به ستون های بی شمار حرم می اندازم، اشک هایم جاری می شود و دفتر دلم پر می شود از سرمشق عشق...
هر کس به گوشه ای می رود و شروع می کند به نجوای با پیامبر ص....
چه صفایی دارد حرم و چه با صفاتر از آن است نمازهای حرم، اذان ظهر را می گویند، همه به نماز می ایستیم، صوت زیبای امام جماعت مسجد را پر می کند، چه لذتی دارد این نماز خواندن در حریم پیغمبر...
بعد از نماز از حرم دل می کنیم و به هتل می رویم. بعد از صرف ناهار و استراحتی کوتاه کلاس توجیهی در راهروی تنگ و باریک طبقه چهارم درست جلوی اتاق ما(اتاق474) برگزار می شود. بعد از کلاس برای اقامه نماز مغرب و عشا بار دیگر راهی حرم می شویم.
... مدینه را باید شب به تماشا نشست که عجب صفایی دارد شب مدینه! بوی بهشت را به خوبی می توان حس کرد، گلدسته های حرم با عشوه و ناز دلت را مست خود می سازند و تا ساحل وجود پیامبر پیش می برند. به راستی که بهشت همین جاست و جنة النعیم سر به آستان قبة الخضرا می ساید. آسمان حرم زیباست، زیباتر از هر چه گمان کنی؛ آن گنبد کبودی که سال ها زیر آن قصه های کودکیم آغاز می شد همین جاست؛ گنبدی که با تمام زیباییش غربتی عجیب دارد! غربتی کبود، غربتی از جنس سیلی، غربتی به رنگ روزهای فاطمه س...
بعد از اقامه نماز همگی جلوی حرم جمع می شویم و بار دیگر به طرف هتل به راه می افتیم و با حریم نبوی تا سحرگاهان روز بعد خداحافظی می کنیم....
با انجام واجبات، حقوق الهی را ادا کنید؛ که وظایف شما را آشکارا بیان کرده و من گواه اعمال شما بوده و در روز قیامت از شما دفاع می کنم و به سود شما گواهی می دهم.[1]
پدر نازنین امت از حضور شما در این وبلاگ بسیار سپاسگذارم. انشاالله که همه ما توفیق داشته باشیم تا در رکاب فرزندتان حاضر شویم. به عنوان حرف آخرم پیام مردمم را به شما می رسانم؛ آقا جان، مولای ما، مردم ایران عاشق شما و فرزندان نازنینتان هستند، اگر خدای ناکرده ما گاهی راه به خطا می رویم هرگز از روی مخالفت با شما نیست فقط گاهی فریب نفس را می خوریم. پدر جان برای هدایت همه ما دعا بفرمایید. در پایان فقط این یک جمله را از عمق وجودم به محضرتان عرض می کنم: مولایم جان ناقابل من فدایت آقای من...
یاعلی التماس دعا
ای بندگان خدا هم اکنون عمل کنید؛ که زبان ها آزاد و بدن ها سالم و اعضا و جوارح آماده اند و راه بازگشت فراهم و فرصت زیاد است، پیش از آن که وقت از دست برود و مرگ فرا رسد. پس فرارسیدن مرگ را حتمی بشمارید و در انتظار آمدنش بسر نبرید.[1]
من دنیا را با رو، بر زمین کوبیده و چهره اش را به خاک مالیده ام و بیش از آنچه ارزش دارد، بهایش نداده ام و دیده ای که سزاوار است به آن ننگریسته ام.[2]
مالک، چه مالکی؟! به خدا اگر کوه بود در سرافرازی، کوهی بود یگانه و اگر سنگ بود، سخت و محکم بود، که هیچ رونده ای به اوج قله او نمی رسید و هیچ پرنده ای بر فراز آن پرواز نمی کرد![3]
اطاعت خدا را پوشش جان، نه پوشش ظاهری قرار دهید و با جان، نه با تن، فرمانبردار باشید؛ تا با اعضا و جوارحتان در هم آمیزد و آن را بر همه امورتان حاکم گردانید. اطاعت خدا را راه ورود به آب حیات، شفیع گرفتن خواسته ها، پناهگاه روز اضطراب، چراغ روشنگر قبرها، آرامش وحشت های طولانی دوران برزخ و راه نجات لحظات سخت زندگی قرار دهید.[4]
همانا بهایی برای جان شما جز بهشت نیست؛ پس به کمتر از آن نفروشید.[5]
تقدیم به دوست خوب و مهربانم عطریاس، او که یک بسیجی نمونه است:
علیِ مرهب کش، علیِ خیبرگشا، علیِ عمرو افکن، علیِ یکه تاز، علی...علی..علی.... قهرمان بدر و حنین و خیبر....
علیِ عاشق، علیِ رئوف، علیِ مهربان،همان علی که نگاهش خیس می شود در تماشای یتیم، علیِ فاتح ِ دلها...
علی ع جمع بین تضادهاست، جمع عقل و عشق! کجای دنیا پهلوانی را چنین عاشق سراغ داری؟؟
اسدالله الغالب را می دانی یعنی چه؟ حیدر کرار را چطور؟
کرار به کسی می گویند که مکررا کاری را انجام دهد و علی را خدایش از آن جهت کرار نامید که مکررا به کفار حمله می برد؛ حالا همین حیدر کرار را پیغمبر ص ابوتراب می نامد! دانستی چه می خواهم بگویم؟ آری قهرمانِ میدان های نبرد چنان ساده بین مردم آمد و شد دارد و چنان متواضعانه کوزه آب پیرزنان را به دوش می کشد و پای صحبت بیوه زنان می نشیند و چنان صمیمی بازی یتیمکان را شریک می شود که اصلا گویی این امیر این مردم نیست!!!! آری خدای تواضع را جز بوتراب نشاید که نامید...
همین پهلوان، روزهای گرم چفیه عربی به سر می بندد و نخل می کارد و چاه می کند و آن گاه همه را می دهد برای نیازمندان...!
کسی چه می داند؟! شاید چفیه انداختن بسیجیان از همین چفیه انداختن علی ع نشات می گیرد! شاید بسیجیان چفیه می اندازند تا یادشان نرود باید مثل علی باشند... مثل علی قهرمان، مثل علی متواضع، مثل علی عاشق و مثل علی «مرد»...
شاید چفیه نماد علی ع باشد، علی فرمانده فاتح اسلام...
چه پیوندی است بین علی و بسیجی؟! آیا جوابی بهتر از جمله رهبر می توان یافت؟! « بسیجی واقعی امیرالمومنین است که تمام وجودش وقف اسلام بود.»
راست گفته رهبرم، «علی ع» قله است بسیجی باید به قله بنگرد و بالا رود...
خوش به حالت بسیجی که فرمانده ات «علی ع » است....
اگر شرط انتخاب رهبر، حضور تمامی مردم باشد هرگز راهی برای تحقق آن وجود نخواهد داشت؛ بلکه آگاهان دارای صلاحیت و رأی و اهل حلّ و عقد «خبرگان ملت»، رهبر و خلیفه را انتخاب می کنند؛ که عمل آنها نسبت به دیگر مسلمانان نافذ است. آنگاه نه حاضران بیعت کننده، حق تجدید نظر دارند و نه آنان که در انتخابات حضور نداشتند حق انتخابی دیگر را خواهند داشت.[1]
گویا من او را می بینم که با لشکری بدون غبار و بی سر و صدا و بدون حرکات لگام ها و شیح? اسبان به راه افتاده، زمین را زیر قدم های خود چون گام شترمرغان در می نوردند.
در این هنگام وای بر تو ای بصره! از سیاهی که نشانه خشم و انتقام الهی است. بی گرد و غبار و صدایی به تو حمله خواهند کرد و چه زود ساکنانت به مرگ سرخ و گرسنگی غبار آلود دچار گردند.[2]
به خدا سوگند! اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آسمان هاست به من دهند، تا خدا را نافرمانی کنم که پوست جوی را از مورچه ای ناروا بگیرم، چنین نخواهم کرد! و همانا این دنیای آلوده شما نزد من! از برگ جویده شده دهان ملخ، پست تر است! علی را با نعمت های فنا پذیر و لذت های ناپایدار چکار؟! به خدا پناه می بریم از خفتن عقل و زشتی لغزش ها و از او یاری می جوییم.[3]
من خوش ندارم که شما دشنام دهنده باشید؛ اما اگر کردار آنان را بازگو می کردید، به سخن راست نزدیک تر و عذرپذیر تر بود. خوب بود به جای دشنام آنان می گفتید: خدایا! خون ما و آنها را حفظ کن، بین ما و آنان اصلاح فرما و آنان را از گمراهی به راه راست هدایت کن؛ تا آنان که جاهلند، حق را بشناسند و آنان که با حق می ستیزند، پشیمان شده به حق بازگردند.[4]
علیکم بالجد و اجتهاد و التأهب و الاستعداد و التزود فی منزل الزاد.[5]
پس بدان که آن ظلم و خودکامگی که نسبت به خلافت بر ما تحمیل شد، در حالی که ما را نسب برتر و پیوند خویشاوندی با رسول خدا استوارتر بود، جز خودخواهی و انحصارطلبی، چیز دیگری نبود که گروهی بخیلانه به کرسی خلافت چسبیدند و گروهی سخاوتمندانه از آن دست کشیدند . داور خداست و بازگشت هم? ما به روز قیامت است .[1]
دست مرا برای بیعت می گشودید و من می بستم، شما آن را به سوی خود می کشیدید و من آن را می گرفتم! سپس چونان شتران تشنه که به سوی آبشخور هجوم می آورند، بر من هجوم آوردید، تا آن که بند کفشم پاره شد و عبا از دوشم افتاد و افراد ناتوان، پایمال گردیدند. آنچنان مردم در بیعت با من خشنود بودند، که خردسالان شادمان و پیران برای بیعت کردن، لرزان به راه افتادند و بیماران بر دوش خویشان سوار و دختران جوان، بی نقاب به صحنه آمدند![2]
آنها از روی حسادت بر کسی که خداوند حکومت را به او بخشیده است، به طلب دنیا برخاسته اند.[3]
من بر جاد? حق می روم و دشمنان من بر پرتگاه باطلند.[4]
آن چه می خواهید از من بپرسید؛ که من راه های آسمان را بهتر از راه های زمین می شناسم.[5]
نام مستضعف در دین بر کسی که حجت بر او تمام شد و گوشش آن را شنید و قلبش آن را دریافت، صدق نمی کند.[6]
خیلی حرف برای گفتن داشت می دانست من حرفهایش را خوب می فهمم برای همین بود که زل زده بود به من و بغض کرده بود تا بنشینم پای حرفهایش!!
نماز که تمام شد به دیوار تکیه زدم و سرم را خوب بردم نزدیکش:خب! بگو می شنوم!!
بغض نمی گذاشت حرف بزند، اما از چشمهای فیروزه ایش خوب می شد حرفهایش را خواند!!
سرم را گرفتم سمت سقف و نگاهم را دوختم به چراغهای قشنگی که روی سقف کار شده:
می دانم از این ها ناراحتی!!
از این چراغهای ظریف و قشنگ، از آین سقف پر زرق و برق، از این آسانسور، از این تسبیح چند منی که انداخته اند توی گردنت و فقط خدا می داند چه هزینه ای شده برایش!!!
می دانم دلت گرفته!! از این مجلسهایی که اینجا می گیرند، از اینهمه گل و بنر و پلاکاردی که می آورند، از اینهمه بانوی زیباروی مشکی پوشی که توی این جلسات می نشینند و نمی دانند حواسشان به آرایش صورتشان باشد یا به تورهای روی سرشان!!!
می دانم دلت دارد منفجر می شود از اینهمه تجملاتی که انداخته اند رو ی سر و گردنت و هر روز باز فکری جدید به سر بی دردشان می زند و من هر بار که می آیم تو بیشتر شبیه قصر شده ای!!
می دانم ناراحتی از اینکه تو مسجدی و پای درت پر است از این بیچاره هایی که حتی نان شبشان را هم ندارند، می دانم تاب دیدنشان را نداری، می دانم دلت به درد می آید از دیدن آن پیرمردی که چسب و باتری همه بساط فروشگاهش است!! همان فروشگاهی که وسعتش به اندزه یک کارتن است که پهن می کند و روی آن نان حلال در می آرود، آن مرد افلیجی که ترازویی گذاشته و دلش خوش است که من مشتری همیشگیش هستم فقط خداکند نفهمد که ترازویش هربار یک چیز نشان می دهد!!! آن پسرکی که با التماس می گفت از این دعاها بخرید، آن مردی که لابد از بس زن و بچه اش گشنگی کشیده اند کفشهای خانه اش را آورده بود و می فروخت چه کسی باور می کند جفتی صدتومن!!!!
می دانم ناراحتی!! دلت می خواهد داد بزنی! آی مردم من مسجدم... می دانید مسجد یعنی چه؟ می دانید پیغمبر شما مسجدش چطور بود؟؟؟ می دانید مسجد پیغمبر شما مأمن بیچاره ها بود؟؟ کجا توی مسجد پیغمبر اینهمه تجمل بود آن هم وقتی که مسلمانان گرسنه بودند؟؟!!
دلت می خواهد داد بزنی جمع کنی مجلس عزای مرده هایتان را!!! به جای اینهمه گل و بنر و تجمل یک پولی بدهید به اینهمه فقیر بیچاره ای که پای در من بساط دارند!!
دلت می خواهد سقفت بیاید پایین وقتی آنهمه عروس مشکی پوش می آیند و به اصطلاح مجلس می گیرند!!!
دلت می خواهد بلند شوی و از اینجا بروی!! بروی توی یک روستای بی آب و علف که مردمش نان شب نداشته باشند اما صفای خدا داشته باشند، بروی توی یک روستا که نیمه شبها کسی بیاید توی تو نماز شب بخواند، ظهرها دیوارت خستگی مردانش را بگیرد و شبها آسمانت پر شود از جیغ و داد بچه های پاک روستا!!!
مسجد حوض لقمان!! می دانم خسته ای از اینهمه تجمل، برای همین است که نمازهایت نمی چسبد!! چون خودت هم خسته ای....
پیوست:
مسجد حوض لقمان از اون دست مسجدهای پولداریه که بیشتر شبیه قصره تا مسجد!! جالبه که پای همین مسجد همیشه پره از فقیر بیچاره ها!!
یکی از پست های من توی همین وبلاگ اسمش مسجد حوض لقمانه حتما اونو بخونید.
تازگی باز یک تسبیح خیلی بزرگ درست کردند و به دیوار بیرونی مسجد آویزون کردن!!!.
خدائیش نمازهاش نمی چسبه!! لااقل به من! بس که تجملاتیه!!! مسجد باید بی ریا باشه! اینجا پر ریای آدم پولداراس!!!
حتمایه مجلس عزاداری یه مرحومی تو این مسجد شرکت کنید تا بدونید چی می گم!!!
By Ashoora.ir & Night Skin