من گریه می کردم و تو کام مرا با تربت برداشتی تا من بفهمم گریه هایم را باید با صاحب این خاک آرام کنم، من بهانه می گرفتم و تو با قرآن برایم لالایی می خواندی تا من بدانم فقط باید برای این آیه ها بهانه بگیرم... من راه رفتن را توی مسجد یاد گرفتم، حرف زدن را توی هیئت!! همان مسجد و هیئتی که تو مرا با خود می بردی...و من با شمردن دانه های اشک تو شماره کردن را هم همانجا یاد گرفتم! یک دو سه.... هزار...نه! بی نهایت... «و تاریخ همیشه تکرار می شود»ِ فلفل نمکی را می خواندم که باد پنجره را باز کرد و باران را پاشید توی اتاق!! آسمان داشت گریه می کرد!! من عاشق گریه های فاطمیه ی آسمانم... من آسمانم... پینوشت1: من استعاره نیستم!! من حقیقتم!! دردهایم را بفهمید!! ... ..... این را زیر باران نوشتم! و تاریخ همیشه تکرار می شودِ فلفل نمکی عزیز را هم بخوانید. دری باز می شود... نگاهی بی شرم به پشت در خیره می شود...گرچه پشت در صدایی آشنا استغاثه می کند... گرچه پشت در ذی القربای پیغمبری ایستاده است... گرچه پشت در...اما به بهانه بسته بودن درهای دیگر این در هم دوباره بسته می شود... بسم الله الرحمن الرحیم... آیت الله خمینی در بالکن خانه اش ایستاده بود و با هر حرکت دست او یکی از هواپیماهای ما سقوط می کرد! این را رئیس جمهور آمریکا بعد از شکست در صحرای طبس گفته بود!! فعال فرهنگی باید دوست داشتنی باشه... سلام. وقتی پروفایل وبلاگهای توپ و درجه یک رو زیر و رو میکنی و یا با خودشون هم کلام میشی میبینی که اکثر وبلاگ نویسای عزیز در حوزه های مختلف اجتماعی مشغول به خدمت هستند. این مطلب رو که با کمک آیات و روایات تنظیم نمودم تقدیم می کنم به همه شمایی که عناصر فرهنگی کشور عزیزمون هستید. امیدوارم مورد توجه و استفاده قرار بگیره. آه از خطبه زهرا!آه... چند وقته که توفیق دارم با یه یتیم خونه همکاری می کنم. خاطرات قشنگ زیادی با بچه ها دارم، فقط خدا می دونه چقدر این بچه ها معصوم و پاکند، واقعا گاهی حرفایی می زنند که من تو جوابشون می مونم! گاهی فقط چند لحظه سکوت می کنم تا مبادا یه دفعه بغضم بترکه! یه بار یه جعبه درست کردم و برداشتم بردم خوابگاهشون به بچه ها گفتم این جعبه آرزوهاست هر آرزویی دارین بنویسین بندازین تو این؛ من میبرم میدم به امام رضا ع، امام رضا ع هم آرزوهای شما رو برآورده می کنه! یکی از کوچولوها که هنوز مدرسه هم نمیره یهو گفت: زنده اس؟ پرسیدم کی؟ گفت: همونی که میخوای بدی آرزوهای منو برآورده کنه.....!!!! موندم چی بگم!! حسابی جا خورده بودم!! اصلا انتظار یه همچین سوالی رو نداشتم!!! فقط گفتم مطمئن باش میتونه آرزوهاتو برآورده کنه! اونم با خوشحالی نشست کنارم و گفت خاله پس من آرزومو میگم تو بنویس با هزار تا شوق گفتم چشم بگو عزیزم. زهرا کوچولو شروع کرد به گفتن: سلام امام رضا ع بگو مامانم برگرده، من دلم برای مامانم تنگ شده! من هیچ آرزویی ندارم!!!!! فقط بگو مامانم برگرده.... آی ملت بخدا کنار دستمون بچه هایی هستن که آرزوشون فقط داشتن یه مامان و یه بابای مهربونه........ نمی گم به داد این بچه ها برسید! میگم لااقل قدر پدر مادراتونو بدونید........... سلام سلام یک خبر خیلی خوش براتون دارم. آقا بدو که باز درهای بهشت را باز کرده اند! اعتکاف، تو حرم آقا، خدای من! چه شود؟!! این مطلب رو از سایت حرم کپی کردم: بدو بدو که عقب نمونی!! جون هر کی دوست دارید حالا که یه همچین خبر خوشی بهتون دادم دعا کنید اسم من تو اعتکاف حرم در بیاد!! قول میدم برم اونجا نماز شب بخونم تو قنوتش اسم شما رو بگم!!!!! (خواستم تطمیع بشید برام دعا کنید! و گرنه اصلا قصد ریا نداشتم!!! یه موقع فکر نکنید من از اون نماز شب خونای ریاکارما!!!!) باز درد فاطمه بالا می گیرد، باز جراحت قلبش عمیق تر می شود. پس پیامبر را محرم گریه اش می سازد و غرق اشک صورت کبودش را رو به مرقد پیامبر بر می گرداند:
من همانجا یاد گرفتم که بابا آب نداد!!! بابا خودش هم تشنه رفت... همانجا یاد گرفتم که باید با آن در بسوزم... همانجا یاد گرفتم که باید اشک هایم را روی آتش آن در بریزم... همانجا یاد گرفتم که فقط باید از آن کوچه بروم و گرنه گم می شوم!.... همانجا یاد گرفتم.... من بسته به این در سوخته بزرگ شدم،نه! تو مرا دخیل این در سوخته بزرگ کردی....
مادر! چقدر مرا عاشق کردی....
این روزها که غرق غم و ناله ام، این روزها که اشک بی بهانه می بارد، این روزها که من عاشق تر از همیشه ام، این روزهای غریب فاطمیه....... این حدیث دائم توی سرم می چرخد: هر گاه نسیم محبت ما اهل بیت در دلتان وزیدن گرفت، در حق مادرتان بسیار دعا کنید....[1]
مادرم! دستهایت را نه! قدم هایت را می بوسم...
آسمان این را با من گفت:
دارم می بارم.دارم شر شر گریه می کنم.
.
.
آن موقع که در خانه مادر را آتش زدند، همانجا بودم! بالای همان در! چشم هایم باز بود! من هیچ وقت چشم هایم را نمی گیرم!!
... راست گفتی در آتش گرفت . مادر شهید شد . محسن نیامده رفت.
من همانجا بودم!! چشم هایم بازتر از همیشه!! تو مگر نمی دانی من به چرخش سر انگشت مولا نفس می کشم؟! من چشم هایم همیشه باز است! همیشه خیره به اشارت مولا...
صدای مادر را هم شنیدم!! آتش گرفتم!! اما! اجازه باریدن نداشتم!! مولا به همه ما گفته بود صبر باید کرد...
تو مگر نمی دانی من تمام غرش ها و غیرت هایم بند است به حرکت مژگان مولا؟! من با پلک های او ورق می خورم! با اذن او می غرم و می گریم... آن موقع بودم! همان موقع هم بغض هایم بند اذن مولا بود...
بالای خیمه گاه هم بودم!! آنجا هم اما باید بغض هایم را می ریختم توی دلم!! آنجا هم اجازه گریه کردن نداشتم!! آنجا هم فقط آتش گرفتم!!
.
.
.
الان اما! من قاصد آن درم!! من قاصد آن خیمه گاهم!! حالا من با گریه های شرشرم!! با برق ها و غرش هایی که شما آدمها را می ترساند!! حالا من با فریادهایم دارم توی گوش شما آدم ها داد می زنم آی مردم آی مردم من بودم آنجا! بالای آن در... نمی دانید چه دیدم..نمی دانید...!!
چرا گوشهایتان را می گیرید؟؟ من دارم تمام دردهای این سالها را فریاد می کنم روی سر شما!! شما که به قول خودت زندگی تان روبه راه است . هر شنبه می روید سر کارتان . جمعه ها روز استراحتتان است . عمیق می خوابید . استراحت می کنید.... چرا گوش هایتان را می گیرید؟؟!! من داد میزنم تا خوابتان بپرد!! خوابتان عمیق شده حواستان نیست آدمها!!
اما گفتی بارانم اسیدی است... این اسیدها خاکستر همان آتشهایی است که بالای آن در که بالای خیمه گاه توی دلم شعله کشید!! این اسیدها همه آن بغض هایی است که ریختم توی دلم بی هیچ صدایی!!
من داد میزنم گوشهایتان را می گیرید!! من می بارم چتر بر می دارید!! برق می زنم چشم هایتان را میبندید!! آخر من به چه زبانی داد بزنم دردهای بالای آن در را؟؟!!
و تاریخ همیشه تکرار می شود... داد میزنم تا بیدار شوید... آن تاریخ ننگ نباید تکرار شود!!
می بارم!! باز هم می بارم!! سر و صدا می کنم!! هیچ چیز تمام نشده! تو مگر نمی گویی و تاریخ همیشه تکرار می شود ....هیچ چیز تمام نشده... هیچ چیز حتی...
پینوشت2: بارانتان هر وقت اسیدی شد بدانید سوخته اید!! آن خاکستر دل است اسید نیست!!
پینوشت3: آقا! تسلیت!
تا انتهای کوچه همینطور است... درها گره خرده در تردید هم باز و بسته می شوند!! فقط نفاق و تردید است که از لای این درهای نیمه باز بیرون می زند... باز مرحبا به آن دری که دوباره بسته می شود، مانده ام در آن درهایی که نیمه باز می ماند تا بسته شدن درهای دیگر را نیشخند بزند!!!
چهل شب است که این درها کوبیده می شوند... بعضی از درها دیگر اصلا باز نمی شوند!! باز مرحبا به آنهایی که لااقل باز می کنند و دوباره می بندند!! بعضی از درها دیگر اصلا باز نمی شوند...
دری باز می شود...
- کیستی؟
- زهرای پیغمبر...
- تو؟! این موقع شب چه می خواهی؟!؟؟!!
- جئتک مستغیثا...جئتک منتصرا... به یاریم بیا...
- مگر آن دیگری آمد که من بیایم؟؟!!
- تو مگر در غدیر خم حاضر نبودی؟!
- بودم
- مگر نشنیدی که پدرم می گفت...
صدای نحس آن سوی حرف زهرا س را نیمه تمام می گذارد: - نه! من دور ایستاده بودم!!! صدای پیامبر به من نمی رسید.... دوباره در بسته می شود...
چهل شب است که بسته شدن این درها تکرار هرشب این کوچه هاست...
زهرای پیغمبر سر به زیر می اندازد تا مبادا نگاهش در نگاه امیرش گره خورد...سر به زیر می اندازد...
تمام درهای شهر بسته اند...
.
....بازگردید... به آن خانه سوخته در بازگردید... حجت تمام شد...این مردم آمدنی نیستند... تمام درهای شهر بسته اند....
خدا با ماست...
ألم تر کیف فعل ربک بأصحاب الفیل...
صحرای طبس آمریکا را به خاک سیاه می نشاند...
ألم یجعل کیدهم فی تضلیل...
مأموریتی که ورزیده ترین فکرهای نظامی طرح آن را ریخته اند نقش بر آب می شود..
و أرسل علیهم طیرا أبابیل...
باد می وزد... ابابیلها اینبار از جنس بادند...
ترمیهم بحجارة من سجیل...
طوفان شن طومار سیاست آمریکا را در هم میپیچد...
فجعلهم کعصف مأکول...
حالا آمریکا بیاید جنازه هواپیماهایش و لاشه آدم هایش را تماشا کند...
الا ان حزب الله هم الغالبون...
راستی تا حالا فکر کرده ای خدا چقدر هوای ایران را دارد؟
ان الله معنا...
خدا با ماست...
حساب همه چیز را کرده بودند، همه چیز، حتی تعداد نفس های خلبان!! این وسط فقط حساب یک چیز را نکرده بودند! حساب خدا...!!
عملیات آغاز شده است و دارد خیلی خوب پیش می رود!! همه چیز طبق حساب ها دارد خیلی خوب پیش می رود!! که به یکباره همان یک چیزی که حسابش را نکرده بودند همه معادلات را به هم می ریزد!!!
شنها ماموران خدا بودند! این را هم امام فرموده بود!
بایسته های رفتاری یک فعال فرهنگی با استنباط از آیات قرآن:
اگه قرار باشه برای فعالان فرهنگی یک الگو و شاخص معرفی بشه هیچ کس بهتر از نبی مکرم اسلام نخواهد بود، پیامبر گرامی ما در میان عرب جاهلی ظهور می کنند و در مدت کوتاهی چنان تحول عمیقی در میان مردم به وجود می آورند که عرب بعد از اسلام با عرب پیش از اون به هیچ عنوان قابل قیاس نیست؛ اسلام در واقع یک انقلاب عظیم همه جانبه بود که رهبری و هدایت اون به دست پیامبر عزیز ما بود. یکی از بارزترین ابعاد این انقلاب بعد فرهنگی اونه که حقیقتا فرهنگ مردم رو از همه لحاظ زیر و رو کرد. قرآن کریم به عنوان منبع اصلی دین ما پیامبر رو به عنوان یک الگو و شاخص برتر معرفی می کنه: "لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنه" حضرت امیر هم بر این موضوع تأکید می کنند و می فرمایند: "لقد کان فی رسول الله کاف لک فی الاسوة"
اولین شاخصه ای که برای پیامبر به عنوان یک رهبر فرهنگی در قرآن بیان می شه، شاخصه اخلاقه: "إنک لعلی خلق عظیم" قرآنی که از دنیا با تمام عظمت اون با تعبیر اندک و قلیل نام می بره در وصف اخلاق پیامبر گرامی اون رو عظیم می دونه! این آیه بیانگر اینه که پیامبر عزیز ما حقیقتا خوش خلق بودند. در ابتدای بعثت دو چیز بود که شدیدا سبب جذب مردم به اسلام می شد یکی جاذبه فوق العاده آیات قرآن و دیگری شخصیت وجودی حضرت پیغمبر، خیلی از کسانی که مسلمان می شدند شیفته سیره و رفتار پیامبر می شدند. بسیاری از کارها و برنامه های تربیتی اسلام فقط به واسطه عشق مردم به پیامبر پیش می رفت عشقی که برخاسته از حسن خلق پیامبر گرامی بود.
قرآن کریم نیز بر این مسئله تأکید می کنه و می فرماید:«فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک" در واقع آیه در صدد بیان این مطلبه که خلق و خوی هر رهبری اولین چیزیست که موجب جذب یا دفع نیروهای مردمی است.
خیلی وقتها دیده میشه که فعالان فرهنگی از نبود نیرو گلایه دارند، و بعد از ریشه یابی معلوم میشه که اخلاق جناب لیدر سبب شده همه از اطرافش پراکنده بشن و میلی به حضور در کارها نداشته باشند. حضرت امیر در این باره می فرمایند: «رب عزیز اذله خلقه و ذلیل اعزه خلقه» چه بسیارند عزیزانی که به خاطر بداخلاقی ذلیل می شوند و ذلیلانی که به خاطر حسن خلق عزیز می شوند. بخشی از این عزت و ذلتی که امیرالمؤمنین می فرمایند مربوط میشه به همین داشتن یا نداشتن یار و همراه در مسیر اهداف که کلید اون دست اخلاق و رفتار انسانه.
شاید بشه گفت اولین جلوه اخلاق در بیان انسان آشکار میشه، و اولین چیزی هم که سبب جذب دیگران میشه سخن گفتن به زیبایی و ادبه؛ به همین دلیل هم هست که قرآن کریم وقتی حضرت موسی و هارون رو که دو نفر از بزرگترین رهبران فرهنگی تاریخ هستند معرفی میکنه اونها رو مأمور به «قول لین» یا همون زبان نرم و دوستانه میدونه وجالبه که این دو باید قول لین رو برای نرم شدن قلب فرعون به کار ببرند «فقولا له قولا لینا لعله یتذکر او یخشی» از همین آیه اهمیت نحوه سخن گفتن با دیگران مشخص میشه.
وظیفه هر کدوم از ما به عنوان یک فعال فرهنگی که البته ممکنه هر کدوممون در حوزه کاری خودمون به عنوان یک رهبر فرهنگی محسوب بشیم در مرتبه اول خوش اخلاق بودنه، با اخلاق خوبه که میشه نیروها رو جذب کرد، و از توانشون بهره برد، بهترین شاهد برای این ادعا هم پیامبره که تمام جزیرة العرب جذب اخلاق نیکوی اون حضرت شدند. و البته گام اول در خوش اخلاقی، خوش صحبتی است، یعنی شما فعال فرهنگی عزیز که همیشه حرف های خوب برای گفتن دارید سعی کنید همیشه این حرف های خوب رو،خوب بیان کنید.
انشاالله همیشه یک فعال فرهنگی دوست داشتنی باشید. یاعلی التماس دعا.
خواستم بر فدکیه شرح بنویسم،نفس هایم به شماره افتاد، خاکستر شدم، قلم و کاغذ آتش گرفت، آه از رنج زهرا...
اما فقط یک حرف از دردهای فاطمه را برایت قصه می کنم:
"أیها الناس إعلموا أنی فاطمه و أبی محمد..."
آیا فاطمه این همه مجهول مانده است که نیاز به معرفی دارد؟! نه! فاطمه این را می گوید شاید این نامردمان تکانی بخورند!
صحبت از نشناختن نیست، مگر می شود مسلمان باشی و فاطمه را نشناسی؟! همان فاطمه ای که خشم و رضای پیامبر در خشم و رضای اوست. همان فاطمه ای که بهجت قلب رسول است، فاطمه ای که پاره ی تن پیامبر است، فاطمه ای که پیامبر خدا به دستانش بوسه می زد، فاطمه ای که پیامبر چون دلش هوای بهشت می کرد او را می بویید، آری مگر می شود مسلمان باشی و فاطمه را نشناسی؟!!
حرف از فراموشی هم نیست، هنوز که چیزی از رحلت پیامبر نگذشته است، مگر می شود در این مدت کوتاه آن همه سفارش پیامبر را فراموش کرد؟!
بحث سر انکار است، این ها فاطمه را و علی را و حتی خود پیغمبر را انکار می کنند وگرنه نمی شود که پیامبر را دیده باشی و اینک با فاطمه اش چنین کنی!!
پشت حرف حرف فدکیه، حرف هاست، هر کس فدکیه را خوانده باشد دیگر برای گریه کردن بهانه نمی خواهد.
اشارتی کردم اما تو خود برو در پی این باغ رازناک، فدکیه را، این بلندای سراسر درد و رنج را به تماشا بنشین، باز هم می گویم شیعه نیستی اگر فدک را یک عقیده ندانی...
خاله میشه یه قلب خوشگلم تو نامه ام بکشی........ و من فقط سکوت کردم تا نکنه بغضم منفجر بشه................
.............وقتی رسیدم خونه پولامو ریختم جلوم تا حساب کنم ببینم چندتا آرزو رو میتونم برآورده کنم اما وقتی در جعبه آرزوها رو باز کردم حتی یک نفر هم آرزویی نداشت که با پول برآورده بشه!!!! همه بچه ها بلااستثنا بلااستثنا بلااستثنا نوشته بودن که پدر و مادرشونو میخوان!! حالا هرکی با انشای خودش!!!
آرزوهای بچه ها رو گذاشتم تو یه پاکت و بردم حرم! گفتم آقا! شرمنده من گفتم یکی عروسک میخواد، یکی شکلات، یکی دفتر و کتاب ... خلاصه هر کی یه چیز میگه منم میرم میخرم براشون بعدش میگم شما دادین!!! شرمنده!!! این نامه های بچه ها!! خودتون برآوردش کنید!!
نامه ها رو انداختم تو پنجره فولاد و همونجا نشستم و زدم زیر گریه.....
ثبتنام اعتکاف مسجد جامع گوهرشاد حرم مطهر رضوی آغاز شد
معاون اماکن متبرکه و امور زائران آستان قدس رضوی از اغاز ثبت نام جهت حضور در اعتکاف حرم مطهر رضوی خبر داد.
به گزارش پایگاه اطلاعرسانی آستان قدس رضوی، محمود ممتاز با اعلام این خبر اظهار داشت: ثبتنام از متقاضیان اعتکاف مسجد جامع گوهرشاد حرم مطهر رضوی آغاز شده است و تا بیستم اردیبهشتماه ادامه دارد که متقاضیان میتوانند به سایت www.aqr.ir مراجعه کرده و فرم مربوطه را تکمیل نموده و یا از طریق ارسال پیام کوتاه بدون متن به 30000008 اقدام به ثبتنام کنند.
وی اظهار داشت: ثبتنام از متقاضیان اعتکاف مسجد گوهرشاد از یکم تا بیستم اردیبهشتماه درحال برگزاری است و معتکفین از تاریخ 15خردادماه به مدت سه روز در مسجد گوهرشاد معتکف خواهند بود.
وی با بیان اینکه پیشبینی میشود، حدود130 هزار نفر متقاضی در این دوره ثبتنام نمایند، اظهار داشت: متقاضیان جهت کسب اطّلاعات بیشتر و یا ارایهی نظرها، پیشنهادها و انتقادهای خود میتوانند با شماره تلفن2002060-0511، صندوق صوتی 2002728-0511 و یا پست الکترونیک @gmail.com90 etekaf تماس بگیرید.
....... دروغ میگه! اصلا نمیدونه نماز شب چند رکعته! روز میخوننش یا شب!!! (این قسمت توسط وجدانم تایپ شده!!!)
"...اکنون که تو از بین ما رفته ای و تمام زمین غصب شده، مردم با چهره ی گرفته با ما رو به رو می شوند و ما خوار شده ایم... شهر با آن همه وسعتش بر من تنگ شده است و دو سبط تو خوار گشته اند و این برای من بلایی است...»
فاطمه با پدر هنوز حرف ها دارد؛ اما الآن است که آسمان آتش بگیرد، الآن است که پایه های مسجد درهم شکند، فاطمه اندکی آرام می گیرد تا کائنات آرام بگیرند؛ آن گاه خطاب به انصار سخن می گوید؛ چه شده است شما را که فاطمه را یاری نمی رسانید؟!
خدا می داند که این ها چه کرده اند که فاطمه چنین پر از درد از آن ها شکوه می کند: «آیا رواست که میراث پدرم پایمال شود و شما نظاره گر باشید؟! آیا رواست که ندای تظلم مرا بشنوید و دم بر نیاورید؟! شما می دانید که حق با من است و می بینید که حق پایمال می شود و می توانید از من حمایت کنید و حق مرا بگیرید اما نمی کنید. فریاد استغاثه مرا می شنوید و یاریم نمی کنید؟!»
فاطمه مردم را به پیکار می خواند، پیکار با آن ها که حرف های پیامبر را زیر پا گذاشتند، آن ها که علی را کنار زدند: «آیا نمی جنگید با گروهی که عهد شکستند و کمر به اخراج رسول بستند و آتش جنگ را بر افروختند؟! آیا می ترسید از آن ها، در حالیکه خدا سزاوارتر است برای ترسیدن اگر که مؤمنید.»
فاطمه مردم را هشدار می دهد: «آگاه باشید! شما را می بینم که به زندگی راحت میل پیدا نموده اید و کسی را که سزاوار خلافت است از جایگاهش دور نمودید.»
از گرایش آن ها به باطل می گوید و از خوار نمودن حق. فاطمه در جای جای کلامش سعی دارد تا تکانی بر دل های مرده ی این خواب زدگان دهد؛ اما قبرستان مسجد سوت و کور است و غاصبان، خرسند از این سکوت.
" این سخنان به خاطر رسیدن جان به لبم بود و آه هایی بود که برای خاموش نمودن آتش غضبم کشیدم و اظهار غصه ی سینه ام است که دیگر نتوانستم آن را مخفی کنم و برای اتمام حجت بود...»
در آن شهر نامرد، گویی حتی یک نگاه مردانه نبود که به یاری زهرای غریب پیامبر برخیزد! فاطمه باری دیگر یادآور می شود که من دختر پیغمبرم؛ اما...چه سود؟!
آرام بگیر فاطمه جان، این ها از تو وعلی کینه دارند کینه ای پاک ناشدنی، کینه ای که جز با مرگ تو و علی آرام نخواهد گرفت!...
................ حرف ها دارم هنوز، اما تو فقط این را بدان شیعه نیستی اگر فدک را یک عقیده ندانی!................
این مطلب برداشتی بود از خطبه فدکیه بی شک به نظرات دوستان برای بهتر شدن آن نیازمندم
By Ashoora.ir & Night Skin