ساعت یک و نیم آن روز

فاطمیه پر است از خاطرات قشنگ، من عاشق فاطمیه ام، از همان بچگیم فاطمیه برای من دوست داشتنی بود و پر خاطره.
حالا وسط این خاطره ها بین آنهمه اشک و غم واندوه گاهی اتفاقهایی هم می افتد که وسط گریه خنده ات می گیرد!
سینی چایی را می گیری جلوی مهمانها تمام که می شود تا می روی سینی دوم را بیاوری یکی بانی خیر شده و استکانهای قبلی را جمع کرده! مجلس هم شلوغ و پر رفت و آمد حالا تو یادت نیست به کی چای داده ای و به کی نداده ای! جلوی هر کس خم می شوی می گوید صرف شده!! پس از اینجا به بعد برای خودت نشانه می گذاری، خیره می شوی توی چهره آخرین نفر که چای برداشت تا برای سینی بعد همان نفر سر خط تو باشد! وقتی برمی گردی می بینی یا رفته یا جایش را عوض کرده است! و باز نقش بر آب می شود آنهمه علامت و نشانه گذاری!! آن وقت است که دلت می خواهد همانجا بلند بگویی هر کی چایی نخورده دستش بالا!!! تازه بعد از آنهمه خم و راست شدنها و هی دور دادنهای سینی توی مسجد دنیا روی سرت خراب می شود وقتی یکی آخر مجلس از آن شوخی های جدی میکند و میگوید به ما چایی تبرک ندادی ها!!!
جلوی بعضی ها هم خم که می شوی از فرق سر تا نوک انگشت پا براندازت می کنند! دریغ از نیم نگاهی به آن سینی سنگین که دارد کمرت را می شکند!!
یا می روی مثل بچه مخلص ها دم در کفش جفت کنی! یک پسربچه کمی آن طرفتر غرق تماشای توست و تو توی دلت ذوق میکنی که عجب الگوی خیری شده ای برای این بچه!! آخرین کفش را که جفت می کنی به یکباره آن پسر بچه می دود سمت تو با لگد می زند همه کفشها را می ریزد به هم و تو آنقدر بهت میزنی که حتی فرصت نمی کنی کمترین عکس العملی نشان دهی!! بعد هم می رود ان طرف دست به کمر میگیرد و با خنده می گوید حالا دوباره مرتبش کن!! و تو که توی مجلس بی بی س به اجبار باید آدم مهربان و خوبی باشی فقط لبخند میزنی هرچند دلت میخواهد آن پسرک را بگیری و...
دعوای بچه ها سر شستن استکانها!! دعوا برای جارو کردنها! دعوا برای کنیزی بی بی س...
این سینی های چای، آن ظرفهای خرما، خلاصه این مجلس عزا همه اش خاطره است، خاطراتی که تا عمر دارم برایم می ماند، وای من چقدر عاشق فاطمیه ام...



نوشته شده در سه شنبه 91 اردیبهشت 12ساعت ساعت 8:25 صبح توسط ملیحه سادات| نظر

استاد پرسید چرا آمده اید انیمیشن یاد بگیرید؟!
هر کس جوابی داد یکی برای پول یکی برای تفریح یکی برای کار و....
می دانستم همه نگاه ها منتظر جواب دختری است که چادرش را سفت می گیرد، سر کلاس نقد از همه داغتر است، به همه فیلم ها حتی یوسف پیامبر اعتراض دارد!! متن ها و نمایشنامه هایی که می نویسد عین حرف هایش اصلا با سینمای ما جور نیست!! توی کله اش هیچ حرف حسابی نمی رود!! اصلا معلوم نیست این دختر چادری را چه به انجمن سینما!!!!
پس با آرامش گفتم: آن فیلم نامه ای که برای تسخیر لانه جاسوسی نوشته بودم یادتان هست؟!
از حالت چهره ها می شد فهمید توی دلها چه می گذرد!! – باز این دختره می خواهد از آن حرفهای عجیب همیشگیش بزند!!
یادتان هست؟! ... من آن موقع اگر نبودم! الان هستم! نقش اول فیلم نامه ام خودم هستم! آمده ام سینما و تلویزیون را پس بگیرم!!!
دیگر کسی چیزی نداشت بگوید....



نوشته شده در سه شنبه 91 اردیبهشت 12ساعت ساعت 8:23 صبح توسط ملیحه سادات| نظر

مطهری، شاگرد اوّل فلسفه

حضرت آیت‏اللّه‏ جوادی آملی، درباره امتحان مرحوم شهید مطهری در دانشگاه تهران می‏گوید: «وقتی ایشان از قم به تهران آمدند، در اوّلین دوره امتحانات مدرّسی معقول و منقول شرکت کردند. پس از آن، وقتی ایشان از تهران به قم آمدند،.... [برای ما] تعریف کردند که در جلسه امتحان، ممتحنین [برخی] مسایل فلسفی را از من پرسیدند و بعد هیأت ممتحنه به اتفاق گفتند که چه کنیم نمره‏ای بالاتر از بیست نیست و اگر نمره‏ای بالاتر از بیست بود، به شما می‏دادیم. استاد مطهری به اعتراف هیأت ممتحنه، در رشته معقول و فلسفه شاگرد اوّل شدند و نمره بیست گرفتند».

عشق به مطالعه و نوشتن

علاقه وافر شهید مطهری به مطالعه و کار علمی، بسیار شگفت‏انگیز بود، به گونه‏ای که هرگز از این کار احساس خستگی به او دست نمی‏داد.

یکی از شاگردان ایشان در ضمن نقل خاطره‏ای می‏گوید: اواخر اسفند 1356 بود. به ایشان عرض کردم ما برای تعطیلات نوروز برنامه‏ای داریم؟ گفتند: خسته‏ام و دلم می‏خواهد در گوشه خلوتی، چند روزی استراحت کنم. به ایشان عرض کردم بنده عازم شمال هستم. آن‏جا جای مناسبی را برای رفع خستگی و استراحت سراغ دارم. مرحوم استاد مطهری شماره تلفن را از بنده گرفتند و گفتند: اگر توانستم، تلفن می‏زنم و به شما اطلاع می‏دهم چند روز از فروردین گذشته بود که استاد تلفن زدند و آمدند. در تمام یک هفته‏ای که ایشان تشریف آوردند، با وجود هوای مساعد و محیط مناسب برای قدم زدن و گردش، در داخل ساختمان ماندند. فقط مشغول نوشتن و مطالعه بودند. روزی به ایشان عرض کردم: شما که خسته بودید و برای رفع خستگی و استراحت مسافرت کرده‏اید، بهتر نیست قدری هم قدم بزنید و رفع خستگی کنید؟ گفتند: «اگر یک ماه هم در اتاق بنشینم و به وظایف علمی خود مشغول باشم، راحتم و احساس خستگی نمی‏کنم. خستگی من در اثر نداشتن فرصت مناسب برای انجام کارهای علمی خودم است. استراحت من این است که در فرصت مناسب، مطالبی را که لازم می‏دانم بنویسم و در اختیار علاقه‏مندان قرار بدهم».

احترام به سادات

یکی از کارمندان دانشکده الهیات که مدتی در کارهای مختلف به استاد مطهری کمک می‏کرده، می‏گوید: وقتی نظارت بر ساختن خانه استاد مطهری تمام شد، یک روز به من گفتند: فلانی! شما فردا افطار تشریف بیاورید منزل ما. گفتم: حاج آقا! من که همیشه این‏جا هستم. گفتند: نه، می‏خواهم با بچّه‏ها باشید. گفتم: باشه می‏آییم. ایشان گفتند: راننده را می‏فرستم که شما را بیاورد. هرچه اصرار کردم، گفتند: نه، من می‏فرستم که شما را بیاورد. خلاصه راننده آمد و ما را به منزل آقای مطهری آوردند. بعد هم زنگ زدند که آقای فلانی آمد. یک موقع دیدم استاد با خانمشان پا برهنه و با دهان روزه به خیابان برای استقبال ما آمده‏اند. من گفتم پا برهنه آمده‏اید؟ می‏دانید من چقدر گناه کرده‏ام؟ گفتند: نه شما اولاد پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله هستید. من به پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، به علی بن ابی‏طالب علیه‏السلام و به فاطمه زهرا علیهاالسلام علاقه دیگری دارم. من شما را به چشم دیگری نگاه می‏کنم، چرا این حرف را می‏زنید؟ بعد استاد به یک یک بچه‏های من تفقّد کردند و دست روی سر آن‏ها کشیدند و گفتند: اینها اولاد علی علیه‏السلام هستند. بعد از این که بلند شدیم که برویم، باز هم ایشان پا برهنه تا در خانه بدرقه کردند. این منظره را که من می‏دیدم، باور کنید یاد خلق و خوی ائمه معصومان علیهم‏السلام می‏افتادم.

(در نگاشتن آخرین خاطره هیچ گونه عمدی در کار نیست!!!)

 

 

 



نوشته شده در دوشنبه 91 اردیبهشت 11ساعت ساعت 11:34 صبح توسط ملیحه سادات| نظر

جداً این فیلم ها رو بر اساس مبانی اعتقادی کی می سازن؟!
آخه واسه روحم محرم و نا محرم معنی میده؟ یا زمان و مکان؟
آقا روحه چشماتو ببند آیدا روسری سر نکرده!! اینجوری که ما باید همیشه چادر سرمون باشه و گرنه دیدی یه و قت روح یکی از همسایه ها دلتنگ ما شد و از قبرستون راه افتاد سمت خونه ما، ما هم که تو خونه چادر نداریم، اونوقت یا ایشون ندیده باید برگرده برزخ یا بشینه در خونمون تا موقعی که ما چادر سر کنیم!!
گفتم بشینه در خونمون، خب دیگه مگه تو فیلمای ماه رمضون ندیدید؟ آقا روحه پشت درم می مونه! به قرارم دیر می رسه! و... خلاصه ما که نفهمیدیم این روحهای فیلمای ماه رمضون متعلق به کدوم آیین و شریعتند؟! چون شیرجه زدن روح تو خواب یکی، گم کردن راه و خیلی از چیزای دیگه ای شبیه اینها که ما در طول ماه رمضون ازش مستفیض میشیم هیچ کدوم در اعتقادات ما نیستن!
خدا بیامرزه بابای اونی رو که اولین فیلم جنی-روحی رو ساخت! فیلمسازای ما هم که ماشاالله خدای ایده!! یه فیلم میبینن و بعد بدون هیچ خجالتی همشون مثل همون میسازن البته بی انصافی نشه اسم شخصیتا رو ممکنه عوض کنند!!
خداییش سریالهای ماه رمضون که همش روحیه لابد با استناد به این آیه تمام ماه رمضون، تلوزیون روح میده به خورد مردم!! «تنزل الملائکة و الروح...»  حتما همینه و گرنه ما که هرچی فکر میکنیم ربطی بین ماه رمضون و فیلم جنی نه ببخشید روحی نمی بینیم!!
البته ماه رمضون ماه جلا دادن به روح های خسته و فرسوده از گناهه، ماه رمضون به همون اندازه که بهار قرآنه بهار روحم هست چون روح آدم واقعا دوباره جوون میشه؛ ولی خداییش اینا به یه بعد دیگه ای از روح میپردازن که البته تا جایی که ما میدونیم هیچ بعدی از ابعاد روح نیست!!
بایداسم این نویسنده ها و فیلمسازای ما تو کتاب رکوردها ثبت بشه، واقعا رکورد زدن؛ توی ساختن فیلم هایی که در عین اینکه یکی هستند، یکی نیستند!!
الان نظریه بالا رو تشریح می کنم: تمام فیلم های ما شده این: یا دختره عاشق پسره اس پسره عاشق یکی دیگه اس؛ یا پسره عاشق دختره اس دختره عاشق یکی دیگه اس، یا هر دو تاشون عاشق همند، یا هر دو تاشون عاشق یکی دیگه اند!! بالاخره این عنصر عشق مبنای اصلی فیلم رو میسازه که حالا به گونه های مختلف در طول فیلم پیش میره.
خب این از تحلیل زیربنای اصلی فیلم ها و اما نکته بعد: شما دختر و پسر کذایی رو در نظر داشته باشید، حالا بسته به اینکه فیلم کی پخش میشه یه سری تفاوتهایی در فیلم ها ایجاد میشه:
1. فیلم اگه به مناسبت دهه اول محرم ساخته شده این دو کبوتر عاشق احیانا همدیگرو تو حسینیه میبنند و اونوقت نه به یک دل بل به صد دل... البته بسته به خلاقیت نویسنده اسم حسینه ممکنه عوض بشه البته ممکنه!!
2. فیلم اگه به مناسبت دهه فجر ساخته شده باز همون دو کفتر تو زمان شاه با هم آشنا میشن!
3. فیلم اگه به مناسبت هفته دفاع مقدس پخش میشه اینا یا تو جبهه همو میبینند یا دختره شرط میکنه برو جبهه یا پسره میگه من باید برم جبهه!
4. اگه احیانا فیلم تاریخی ساختن مثلا فیلم زکریای رازی این دو تا زمان زکریای رازی عاشق هم میشن که البته باز بنا به خلاقیت نویسنده این عشق میتونه یا قبل از کشف الکل به وجود بیاد یا بعد از اون؛ این نکته هم قابل ذکره که بینندگان محترم باید توجه داشته باشند نقش خود زکریا در این فیلم صفره! فقط مهم اون عشقیه که تو زمان زکریا بوده!و ما تا آخر فیلم هم نمی فهمیم چرا اسم این فیلمو گذاشتن زکریای رازی یعنی فقط به خاطر تقارن زمانی؟؟ (مقارنت زمان این دو کفتر و زکریا!) البته گاهی فیلم ساز میفهمه قضیه خیلی پرته پس میاد فیلم عاشق شدن خود زکریا رو میسازه که دختره شرط میذاره برو الکلو کشف کن بعد بیا منو بگیر!! و باز این اکسیر عشقه که منجر به کشف الکل میشه، همونطور که در سایر مناسبتها منجر به شهادت یا آدم شدن و یا لااقل داماد شدن قهرمان فیلم میشه!!
6. همونطور هم که میدونید اگه فیلم واسه ماه رمضون باشه طبق چیزی که چند ساله مد شده دو تا کفتر ما تو عالم برزخ عاشق میشن!! البته گاهی دختره تو دنیاست پسره تو برزخه گاهی برعکس و گاهی هم جفتشون تو برزخند!!!
5. و اما می مونه بقیه روزهای خوب خدا که کبوتران نقش اول نه در حسینیه نه در مبارزات انقلابی و نه در جبهه و نه در عالم ارواح و نه در زمانی دوردست بلکه در زمان حاضر در همین کوچه و خیابان خودمان بر هم عاشق می شوند؛ آه...!!
درباره سینما هم که دیگه اصلا نمیشه نظر داد اینقدر که اسلامیه و محجوب ما حرفی برای گفتن نداریم!!!
خداییش اینا مسئول وقت مردم نیستند؟ مسئول دربه دری جوونای مردم نیستند؟ این اداها رو کی یاد این جوونا میده؟ همین تلویزیون دیگه!! خداییش ما مسئول نیستیم؟ مایی که میفهمیم این فیلم ها خودِ تهاجم فرهنگیند؛ مایی که میفهمیم این فیلمها هیچ چیز ندارند جز آموزش بی ادبی،جز آموزش گستاخی و غرب زدگی، جز هزار و یک چیز دیگه که همش با دین و آیین ما در تناقضه. فیلمهایی که فقط عمر مردمو تلف میکنن، شبهای ماه رمضون که هر ثانیه اش به اندازه تموم دنیا ارزش داره مردم از قبل افطار تا خود سحر بشینن پای تلوزیون و هی از این شبکه به اون شبکه از این روح به اون شیطون!!!
فردای قیامت کی قراره جوابگو باشه؟! بیشتر از فیلم سازا ما باید جواب پس بدیم، چرا فقط نشستیم و هی گفتیم این چه فیلمیه خاموشش کن! با خاموش کردن تلوزیون کار به جایی نمیرسه هر کی به اندازه ای که در توانشه باید یه کاری بکنه!
باور کنید ما همه مسئولیم...!



نوشته شده در یکشنبه 91 اردیبهشت 10ساعت ساعت 9:0 صبح توسط ملیحه سادات| نظر

پایگاه خبری تحلیلی ندای انقلاب(  (nedayeenghelab.com
جزایر ایرانی به خیابان‌های امارات رفتند
به گزارش ندای انقلاب به نقل از ایسنا، حاکم شیخ نشین عجمان اقدام به نامگذاری سه خیابان با نام سه جزیره ایرانی ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک کرد.
شیخ حمید بن راشد النعیمی حاکم شیخ نشین عجمان روز گذشته دستور نامگذاری سه خیابان به نام های جزایر سه گانه ایرانی صادر کرد.
براساس این دستور خیابان مرکزی عجمان در منطقه "مشیرف" به نام خیابان ابوموسی و خیابانی در منطقه " الجرف" به نام تنب بزرگ و نیز خیابانی در منطقه "الحمیدیه " به نام خیابان تنب کوچک نامگذاری شد.

با خواندن این خبر چه حس خوبی!!! به شما دست داد؟؟!! خبر بعدی را هم بخوانید!! تا حس خوبتان خیلی خوب شود!!

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir  ) :

رییس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس با بیان اینکه نام‌گذاری سه خیابان امارات به نام خیابان ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک از جمله موضوعات متداولی است که بین دو کشور دوست و همسایه صورت می گیرد، گفت: این اقدام امارات اقدام مثبتی است و ما از آن استقبال می‌کنیم.
علاءالدین بروجردی در گفتگو با خبرنگار سیاسی خبرگزاری خانه ملت، با اشاره به نامگذاری سه خیابان امارات به نام خیابان ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک، گفت: معمولا در روابط میان کشورها این موضوع متداول است که به لحاظ رابطه دوستانه و همسایگی تعدادی از خیابان‌ها به نام شهرهای کشور دوست نام‌گذاری می شود.
نماینده مردم بروجرد در مجلس شورای اسلامی نام‌گذاری خیابانی به نام تهران در شهر سئول کره جنوبی و در برخی کشورهای دیگررا نمونه این اقدام متداول عنوان کرد و افزود: اقدام امارات در نام‌گذاری خیابان‌های خود به نام‌های سه جزیره ایرانی، اقدام مثبتی است و باید از آن استقبال کرد.


یعنی واقعا این آقای کمسیون امنیت ملی! این حرف را جدی جدی صادر نموده اند؟؟!! بچه همسایه ما که هنوز تا ده بلته بشمره!! این کار برادران ناتنی عرب ما را از جمله کاسه های زیر نیم کاسه! میداند!! حالا آقای کمیسیون افاضه می فرمایند باید برویم استقبال کنیم از اضغاث احلام این عربهای به قول ما اخکوک[1] ندید!!  
این اماراتیها مگر چند وقت قبل نگفته بودند چرا احمدی نژاد آمده ابوموسی؟؟!! حالا خیابان به اسم ما می زنند؟؟؟؟؟!!!!
فکر نمی کنم  قضیه خیابانهای این عربها!! با خلیج عربی خیلی فرق داشته باشد!! البته منکر این حقیقت هم نیستیم که الله اعلم...!!!
اصلا ما را چه به تحلیل سیاسی!! فقط یکی بگوید اینها معضل عدم وجود حرف شریف گاف در الفبایشان را چطور حل کرده اند؟؟!!! خیابان تنب بزرگشان را چطور صدا می زنند؟! تنب بزرج لابد!!



[1]   . اخکوک یا همان زردآلویی که در دوران طفولیت به سر می برد!!در لهجه بس شیرین و دلپذیر ما برای تازه به دوران رسیده های بی ظرفیت این اصطلاح به کار می رود!! مصداق بارزش همین ها که ما دستشان را گرفته ایم و بلندشان کرده ایم حالا برای ما شاخ و شانه می کشند!!



نوشته شده در شنبه 91 اردیبهشت 9ساعت ساعت 9:0 صبح توسط ملیحه سادات| نظر

دعای عهد می خوانی؟! فقط می خوانی؟!...

فاطمه س چهل شب دست حسنینش را می گیرد و در تک تک خانه های انصار و مهاجر را می کوبد، فاطمه س چهل شب با آن حال و روزش! در می کوبد تا برای امام زمانش یار جمع کند... دعای عهد یعنی این!! یعنی عهد فاطمه س با امام زمانش در لحظه لحظه زندگیش جریان دارد! نه اینکه صرف چند عبارت در کلامش خلاصه شود!! این عهد در عمل فاطمه س هویدا می شود...

ما هم دلمان خوش است به دعای عهد خواندن!!! یعنی واقعا اینطور می شود سرباز شد؟؟!!
دعای عهد تا در زندگی جاری نشود هیچ وقت ما را سرباز نخواهد کرد! حتی اگر چهل هزار صبح دعای عهد بخوانیم!!
اصلا فلسفه چهل باره این دعا این است که ما هر صبح این عبارتها را تکرار کنیم و به آنچه می گوید فکر کنیم! عمل کنیم!
فکر کنیم پشت این دعا چه چیزی نهفته است؟! چرا اینهمه تکرار؟!
فکر کنیم چرا اینهمه خدا را قسم می دهیم؟ بوجهک الکریم، بنور وجهک،باسمک... برای آمدن کسی بلغ مولانا......فکر کنیم آن کس کیست؟! الامام الهادی المهدی... 
در راز این «اجدد»ها فکر کنیم انی اجددله...باز تجدید عهد، چرا اینهمه این تجدید عهد مهم است که هر صبح باید تکرار شود؟! حتما باید قرار مهمی داشته باشیم که اینهمه باید تجدید شود!! حالا که این قرار اینهمه اهمیت دارد پس لابد باید خودمان را حسابی آماده کنیم!
فکر کنیم این چه عهد مهمی است که ما حتی از خدا می خواهیم که اگر عمرمان کفاف نداد دوباره ما را زنده کند تا ما سر قرار حاضر شویم!!!
این چه قرار مهمی است که فقط باید گفت العجل العجل العجل...
.
.
راستی این چه قرار مهمی است که من روزم را باید با یادآوری آن شروع کنم؟؟!!
.
.
ما هم دلمان خوش است به دعای عهد خواندن....



نوشته شده در جمعه 91 اردیبهشت 8ساعت ساعت 9:10 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

حدیثی درباره کودکی حضرت هادی ع است که نمی دانم شنیده اید یا نه وقتی معتصم در سال218هجری حضرت جواد ع را دو سال قبل از شهادت ایشان از مدینه به بغداد آورد حضرت هادی ع که در آن وقت شش ساله بود به همراه خانواده اش در مدینه ماند. پس از آنکه حضرت جواد ع به بغداد آورده شد معتصم از خانواده حضرت پرس و جو کرد و وقتی شنید پسر بزرگ حضرت جواد علی بن محمد ع شش سال دارد گفت این خطرناک است؛ ما باید به فکرش باشیم. معتصم شخصی را که از نزدیکان خود بود مأمور کرد از بغداد به مدینه برود و در آنجا کسی را که دشمن اهل بیت است پیدا کند و این بچه را بسپارد به دست آن شخص، تا او به عنوان معلم این بچه را دشمن خاندان خود و متناسب با دستگاه خلافت بار بیاورد. این شخص از بغداد به مدینه آمد و یکی از علمای مدینه را به نام الجنیدی که جزو مخالفترین و دشمن ترین مردم با اهل بیت بود برای این کار پیدا کرد و به او گفت من مأموریت دارم که تو را مربی و مؤدِب این بچه کنم تا نگذاری هیچ کس با او رفت و آمد کند و او را آنطور که ما می خواهیم تربیت کن.
اسم این شخص الجنیدی در تاریخ ثبت شده است. حضرت هادی هم-همانطور که گفتم- در آن موقع شش سال داشت و امر، امرِِ حکومت بود چه کسی می توانست در مقابل آن مقاومت کند؟! بعد از چند وقت یکی از وابستگان دستگاه خلافت، الجنیدی را دید و از بچه ای که به دستش سپرده بودند سؤال کرد. الجنیدی گفت:بچه؟!این بچه است؟! من یک مسأله از ادب برای او بیان می کنم او بابهایی از ادب را برای من بیان می کند که من استفاده می کنم! اینها کجا درس خوانده اند؟!گاهی به او وقتی می خواهد وارد حجره شود می گویم یک سوره از قرآن بخوان،بعد وارد شو-می خواسته اذیت کند_ می پرسد چه سوره ای بخوانم. من به او گفتم سوره بزرگی مثلا آل عمران را بخوان او خوانده و جاهای مشکلش را هم برای من معنا کرده است! اینها عالمند! حافظ قرآن و عالم به تاویل و تفسیر قرآنند.بچه؟!
ارتباط این کودک که علی الظاهر کودک است اما ولی الله است وآتیناه الحکم صبیا با این استاد مدتی ادامه پیدا کرد و استاد شد یکی از شیعیان مخلص اهل بیت!
                    سخنرانی مقام معظم رهبری30/5/1385



نوشته شده در جمعه 91 اردیبهشت 8ساعت ساعت 6:24 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

این سخت ترین روزها که تو در بستر افتاده ای و علی آرام و بی صدا بر بالینت اشک می ریزد تو دیگر چیزی نداری که فدایش سازی و شاید در دلت می گذرد که کاش هفتاد جان در بدن داشتم و هر یک را هفتاد بار فدای تو می کردم علی!
از پس نگاه بیمار چشمانت، به علی می نگری و سال ها از خاطرت می گذرد؛ آن سال ها و روزها که پدر بود و چقدر یاد پدر بر دلت سنگینی می کند؛ این دردها دیگر حتی جایی برای فریاد نگذاشته اند، فقط باید بروی، بروی و خودت به پدر بگویی که چه گذشت و چه کردند!
تو در بستری و زن های مدینه می آیند تا پرپر شدن گل پیغمبرشان را از نزدیک ببینند!
فاطمه جان! آمدنشان را عیب نیست، بگذار بیایند و نفاق را در پس عیادت تو پنهان کنند؛ اما حرف من اینجاست: به آن ها که می آیند بگو حرف هایشان را برای پس دیوار بگذارند؛ آخر دل زینب را تاب آن نیست بشنود هر که می آید بگوید فاطمه دیگر ماندنی نیست.
زن ها آمده اند و مات و مبهوت قامت خمیده و کبود تو را که بر بستر درد افتاده است به تماشا نشسته اند. هنوز کسی جرأت نکرده است آغاز به سخن کند؛ شاید حتی خودشان هم باورشان نمی شود که با تو چنین کرده اند!!
آخر دهان یکی منافقانه به کلام گشوده می شود: -کیف أصبحت من علتک یا إبنة رسول الله؟
و تو که گویی در انتظار همین پرسش بودی، رمقی به جان خسته ات می دهی و آتش درونت زبانه می کشد، انگار دلت می خواهد تمام دردهایت را -همان دردهایی که همه اش برای غربت علی است- تمام رنج هایت را و تمام نامردمی این نامردمان را درپاسخ این سؤال فریاد زنی. گرچه نفس هایت سخت بالا می آید، گرچه که با حرف حرف کلامت، درد پهلویت بالا می گیرد و زخم سینه ات کاری تر می شود؛ اما تو این آخرین نفس ها را هم نذر علی کرده ای؛ پس با جان پر از دردت لب به سخن می گشایی، شاید لااقل یک نفر بشنود:
" به خدا در حالی صبح کردم که از دنیای شما بیزارم و از مردان شما خشمگین. مردانتان را آزمودم، تنفرم را بر انگیختند. دینداری و پایمردی شان را محک زدم، بی دین و ناجوانمردانه از بوته ی آزمایش در آمدند و رو سیاهی جاودانی را برای خود خریدند. مردان شما به شمشیرهای شکسته و تیغ های کند و زنگار خورده می مانند... و چه قبیح است این شکاف برداشتن نیزه ی مردانگی و خواری و تسلیم در برابر هر کس که بر آنان فرمان روایی کند... آری چه زشت است آن چه مردان شما از پیش،  برای خود فرستادند؛ چرا که غضب خداوند بر آنان نازل شده و در عذاب جاودانه اند.... پس لب و دهان و گوش آنان بریده باد و هلاکت سرنوشت محتومشان باد. وای بر آنان! ....چه چیز سبب شد که از ابولحسن کینه به دل بگیرند و او را کنار بگذارند؟! من به شما می گویم: به این دلیل که شمشیر عدالت او خویش و بیگانه نمی شناخت. به این دلیل که او از مرگ هراس نداشت.به این دلیل که با یک لبه ی شمشیرش، دقیق و خشمگین، ریشه ی شرک و کفر و فساد را می برید و با لبه ی دیگر بقیه را سر جای خود می نشاند. به این دلیل که در مسیر رضای خدا از هیچ چیز باک نداشت و به هیچ کس رحم نمی کرد. به این دلیل که در کار خدا اهل سازش و مداهنه و مدارا نبود. سوگند به خدا اگر در مقابل دیگران می ایستادید و زمام امور خلافت را که رسول الله به علی سپرده بود، از دستش در نمی آوردید، او کارها را سامان می بخشید و امت را به سهولت در مسیر هدایت و سعادت قرار می داد و به مقصد می رساند و کمترین حقی از کسی ضایع نمی شد و حرکت این مرکب اینقدر رنج آور نمی گشت. علی در آن صورت مردم را به آن سرچشمه ی صافی و زلال و همیشه جوشانی می رساند که کاستی و کدورت در آن راه نداشت، آب از همه سویش سرریز می شد، همه سیراب می شدند و هیچ کس تشنه نمی ماند. علی در پنهان و آشکار، در حضور یا غیبت مردم، خیرشان را می خواست. اهل استفاده از بیت المال نبود و از حطام دنیا هم فقط به قدر نیاز بر می گرفت، آب آن قدر که تشنگی فرو بنشیند و غذایی مختصر، آن قدر که گرسنگی مرتفع شود؛ همین و بس. علی همین قدر راهم به زحمت از دنیا بر می داشت. علی خود شاهین و میزان است، اگر او بر مسند خلافت می نشست معلوم می شد که زاهد کیست و حریص کدام است، معلوم می شد که چه کسی راست می گوید و چه کسی دروغ می پردازد .....ای کاش می دانستم که مردان شما چرا چنین کردند، چه پناهگاهی جستند! به کدام ریسمان آویختند! کدام پایگاه را برگزیدند! بر کدامین خاندان پیشی گرفتند؟! بر چه کسانی چیرگی یافتند؟! به کدام امید این همه جفا کردند؟! عجب سرپرست بدی را برگزیدند و عجب جایگاه زشتی را انتخاب کردند!
.....پس نفرین بر قومی که خیال کردند خوب عمل می کنند؛ اما جز زشتی و پلیدی نکردند...
......چه شده است شما را؟! چگونه حکم می کنید؟! هشدار! به جان خودم سوگند، که بذر فتنه پاشیده شد و فساد انتشار یافت...
.....از این پس از پستان شتر اسلام و خلافت، به جای شیر، خون فوران خواهد کرد و زهری مهلک بیرون خواهد ریخت..
......دریغ و حسرت و افسوس بر شما! کارتان به کجا خواهد کشید؟! افسوس که چشم دیدن حقیقت را ندارید و من چگونه می توانم شما را به کاری وادارم که از آن کراهت دارید؟! "
هنوز حرف ها برای گفتن داری؛ اما از شدت درد، الان است که جانت از کف برود، پس آرام می گیری و با سکوت سنگینت، حاضرین را بیشتر از پیش محکوم می کنی. سرها به زیر افکنده است و هیچ نگاهی را جرأت تماشای تو نیست. قلب های پر از کینه و نفاق الان است که از سینه هایشان بیرون بیفتتند؛ نفس های مسمومشان زیر عمق نگاهت انگار خفه شده است که چنین مهر بر لب زده اند. بالاخره یکی باید حرفی بزند یکی باید برای گریز از سکوت پر از فریاد تو چیزی بگوید: اگر این ها را قبل از بیعت با ابوبکر می دانستیم، یقیناً با او بیعت نمی کردیم! حتماً کسی را جز علی بر نمی گزیدیم، ولی... با چه وقاحتی سخن می گوید! عجب گستاخی بزرگی! عجب دروغ ننگین و روشنی!! و تو خوب حتی با همین آخرین حرف هایت باز هم از علی دفاع می کنی: بس کنید، بروید پی کارتان و بیش از این عذر نتراشید؛ این حرف ها که می زنید در پس آن کارها که کرده اید پشیزی نمی ارزد.

بس کن فاطمه جان! مدینه رسوا بود....رسواترش کردی...

 

تذکر:با خطبه فدکیه تقریبا همه آشنایی دارند اما خوبست بدانیم حضرت مادر سلام الله علیها در دفاع از ولایت علاوه بر خطبه فدکیه خطبه های دیگری نیز داشته اند. یکی دیگر از خطبه های آتشین بی بی فاطمه زهرا سلام الله علیها خطبه ای است که بانو در جمع زنان مدینه ایراد فرمودند. زنانی که به بهانه عیادت و البته در واقع برای جاسوسی و پنهان کردن نفاقشان به منزل امیرالمومنین آمده بودند و حضرت با خطبه خود همه آنها را رسوا نمودند. در اینجا خلاصه ای از این خطبه را با برداشتهایی از خودم تقدیم نمودم انشاالله مورد قبول بی بی واقع شود



نوشته شده در جمعه 91 اردیبهشت 8ساعت ساعت 9:0 صبح توسط ملیحه سادات| نظر

 به مدینه بگویید آرام بخوابد، دیگر صدای گریه هایی خواب آشفته اش را آشفته تر نخواهد کرد....
به مدینه بگویید درهایش را نبندد دیگر دری کوبیده نخواهد شد، دیگر پشت در صدایی نخواهد گفت جئتک منتصرا...جئتک مستغیثا....
به مدینه بگویید درخت هایش را از ریشه نکند دیگر کسی زیر سایه آن درخت ها ناله نخواهد زد...
به مدینه بگویید گوش هایش را رهاکند! دیگر صدایی نیست که برای نشنیدنش لازم باشد تمام شهر را در آن گوش های پلید فرو کند....
به مدینه بگویید.....
.
.
.
به مدینه بگویید بمیرد! شهری که قدم های زهرا س را تاب ندارد! همان بهتر که بمیرد.... به مدینه بگویید بمیرد.... 

 

.......این دلنوشت را روی وبلاگ حجاب فاطمی هم گذاشته امhejabefatemi.parsiblog.com......



نوشته شده در پنج شنبه 91 اردیبهشت 7ساعت ساعت 4:47 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

این است دعای عهد فاطمه....
 انی اجدد له فی صبیحة یومی هذا... فاطمه هر روز هر روز هر روز می رود دنبال حق غصب شده علی...
 و ما عشت من ایامی.... فاطمه دارد جان می دهد اما هنوز علی علی گفتنش تمامی ندارد...
لا احول عنها و لا ازول ابدا... حتی اگر تمام یک شهر درهایش را به روی فاطمه ببندد، حتی اگر پهلو...حتی اگر محسن..حتی اگر سیلی... فاطمه باز هم با تو می ماند با تو! علی...
اللهم اجعلنی من انصاره و اعوانه... علی مگر جز فاطمه کسی را دارد؟؟!!
و الذابین عنه... فاطمه س میزبان تازیانه ها می شود تا مبادا علی را ببرند...
و المسارعین الیه...فاطمه تا به هوش می آید با همان تن پر خاک و خون خود را به مسجد می رساند
و الممتثلین لاوامره...فاطمه اگر نفرین کند این شهر زیر و رو می شود اما به فرمان علی سکوت می کند...
والمحامین عنه... یا علی روحی لروحک الفدا و نفسی لنفسک الوقاء...
و السابقین الی ارادته... فاطمه نگاهش به اشارت علی است... – چشم علی جان چشم...
و المستشهدین بین یدیه... فاطمه س آخر جان می دهد برای امام زمانش...
این است دعای عهد فاطمه....



نوشته شده در پنج شنبه 91 اردیبهشت 7ساعت ساعت 4:25 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin