از آستان رضا خدا جدایم نکند... قبل از این هر وقت دلم می گرفت، هر وقت خسته و درمونده می شدم، هر وقت تموم غمای دنیا میومد تو دلم، هر وقت دلتنگ می شدم، هر وقت نا امید می شدم، هر وقت... می رفتم حرم و هر چی غم و دلتنگی بودو پشت ورودی های حرم رو زمین می ذاشتم و تکیه می زدم به دیوار حرم اون وقت امام رضا هر چی آرامش تو آسمون حرمش بودو یه جا می داد به من! منو جدایی از این آستان خدا نکند... دلم برایت زود، زود تنگ می شود، برای تو و حرف هایت، برای تو و کارهایت. پ.ن: به پیشنهاد یکی از بزرگواران قرار شد ما این نامه رو به انگلیسی برگردونیم و بفرستیم واسه صاحابش! دوستان کسی میتونه کمک کنه ببینیم چطور میشه این کارو کرد؟! هیچ کدومتون احیانا آدرس مادرسی ندارید؟؟!! به نظرم دل امام رضا(ع) هم برام تنگ شده بود!(به این میگن خودشیفتگی!) که اینقدر دلم می خواست برم حرم پس پاشدم و مسواکی و وضویی و لباس تر و تمییزی به هر حال باید"خذوا زینتکم عند کلِّ مسجد" همینطور صبحونه نخورده زدم از خوابگاه بیرون، توی راه یه موقع احساس ضعف کردم دست کردم توی جیبم چندتا کشمش از لای درازای جیبم پیدا کردم که معلوم نبود از چند قرن پیش اونجا موندن به کشمشا نگاه کردم و با یه دنیا غم گفتم:"آه آه من قلَّه الزاد و طول الطریق!!" و به راهم ادامه دادم!!مسیر حرم هم که همه اش بازار و سرگرمی های دنیویه آدم تا بیاد برسه حرم می بینه کلّی مشغول این ها شده ولی من که میدونم"ما عندالله خیرٌمن اللهو و التجّاره" پس به راحتی ازکنار همه ی این زخارف دنیوی می گذرم!! از دور دیدم چند ثانیه بیشتر از چراغ قرمز نمونده اومدم بدوم که پشت چراغ نمونم یه دفعه یادم افتاد" تمشی علی الاستحیاء" پس از خیر دویدن گذشتم!! و موندم پشت چراغ قرمز! آدمک چراغ وقتی قرمز شد دیگه کلاه سرش نبود به نظرم رسید می خواد بگه هر کی دیر برسه سرش بی کلاه می مونه یا به قول معروف "السابقون السابقون اولئک المقربون!!" توی ورودی های حرم مثل همیشه بین خادما و خانوما دعوا بود!! وقتی از ورودی ها گذشتم گفتم اینجا مگه بهشت نیست چرا تو ورودی هاش این همه گیر میدن؟! که یاد این آیه افتادم "ام حسبتم ان تدخلوا الجنّه و لمّا یعلم الله الذین جهدوا منکم و یعلم الصّابرین" همین طوری مفت، مفت کسی بهشت نمی ره که!! حاشا که سر از پای رضا برداریم دست از سر سودای رضا برداریم حاشا که به محشر به تمنای بهشت چشم از رخ زیبای رضا برداریم پ.ن: این متنو قبلا هم گذاشته بودم... اما چون خیلی دوسش دارم بازم گذاشتمش... در این شهر که نمی شود به هیچ کس اعتماد کرد، حرمی هست که می شود حتی به دیوارهایش تکیه زد چه رسد به صاحبش... السلام علیک یا حضرت آرامش یا ضامن آدم... تو بیشتر از آنکه ضامن آهو باشی، ضامن انسانی... و من اینک انسانیت گریخته از بند نفس را آورده ام تا تو ضامنش شوی، یا ضامن آدم... فقد هربت الیک و وقفت بین یدیک... می دانی؟ من، اینجا نشستن را خیلی دوست دارم، نشستن اینجا، دقبقا همین جا... پ.ن: دوستان زیر باران اجابت حرم، دعاگوی همه شما هستم. خداحافظ رفیق... پ.ن: انگار همین دیروز بود که این پست رو گذاشتم آمدنت چه دیر بود و حالا رفتنت چه زود.... تو دعای مجیر، خیلی صمیمی به خدا می گه: «سبحانکَ یا رفیق تعالیتَ یا شفیق»
مفاتیح را باز می کنم.... خدا رحمت کند شیخ عباس قمی را...
هر وقت می رفتم حرم همه غم و غصه هام تموم می شد، همه خستگی هام، همه نا امیدی هام، همه چیز تموم می شد.
اما الان هر بار می رم حرم پرغم می رمو غمگین تر بر می گردم!
پر درد می رمو پر آه بر می گردم!
دلتنگ می رمو دلتنگ تر بر می گردم!
نا آروم میرمو طوفانی بر می گردم!
اصلا باورم نمیشه شاید این روزا دیگه آخرین روزای همسایگی من با امام رضا باشه!
یادش بخیر یه زمانی آرزوم این بود که فقط یه بار فقط یه بار دعای کمیل حرم باشم؛ کی باورم می شد که یه روز برسه که هر شب جمعه حرم باشم، هر عید و هر عزایی حرم باشم؟!!
اما دوره دانشجویی هم مثل باد گذشتو من اصلا نمی تونم حتی تصورشم بکنم که از امام رضای مهربونم جدا بشم!
این روزا حرم که می رم فقط گریه می کنم، تو حرم میشینم اما همونطور که تو حرم نشستم حس می کنم دلم واسه حرم خیلی تنگه! میشینم تو دعای کمیلو واسه دعای کمیل حرم گریه می کنم!
دلم واسه حرم، واسه حرمی که یه زائر دیوونه داشت تنگه! دلم واسه حرم، واسه حرمی که یه صاحب کریم داشت تنگه!
اگه یکی ازم بپرسه دوره دانشجویی چطور گذشت تو جوابش میگم: ساعات خوش عمرم ساعات در حرم بود.
آره ساعات خوش عمرم ساعات در حرم بود، باقی هر چه که بود هدر بود!
یادش بخیر اولین روزایی که دانشجوی مشهد شده بودم، صبح حرم، ظهر حرم، شب حرم، فردا حرم، روز بعد حرم، کجا میری؟ حرم. از کجا میای؟ حرم!!
امروز سوار اتوبوس شدم تا برم خوابگاه، خودم نفهمیدم چه جور شد که باز سر از حرم در آوردم! رفتم حرمو فقط از سر دلتنگی گریه کردم، با انگشتام حساب کردم که دقیقا چند روز دیگه، دیگه اینجا نیستم! گریه کردم، فقط گریه کردم!!
فقط خدا می دونه همین الان که نشستم تو حرم چقدر دلم تنگه واسه حرم!!
امام رضای خوبم حلالم کن! دارم میرم!
همسایه! منو ببخش که هیچ وقت برات همسایه خوبی نبودم، وای امام رضا جونم من دارم میرم خداحافظ، خداحافظ...
میدونم تو همه جا هستی، میدونم همه عالم آستان توست، اما حال و هوای حرم...
دلم می خواهد همیشه پای صحبت هایت بنشینم و از ته دل بخندم، دلم می خواهد همیشه تماشایت کنم، دلم می خواهد همیشه ببینم آخر حرفهایت و کارهایت چه می شود؟! کارها و حرف هایت همیشه برایم جالب و شنیدنی است همیشه هم خنده را روی لبهایم می کارد.
تصمیم گرفتن ها و برنامه هایت که دیگر حرفش را هم نزن، من عاشق آن تصمیمات بدون فکر و آن برنامه های نشدنیت هستم!
دلم می خواهد همیشه تماشایت کنم و صدایم به خنده بلند شود، آن هم از نوع قاه قاهش!!
دلم برای تو وحماقت هایت، برای تو و به غلط کردم افتادن هایت، برای تو و دست پاچه شدن هایت، برای تو و بزدلی هایت، برای تو و کله پوکت، برای تو و آن حرفها و کارهای احمقانه ات زود زود تنگ می شود.
اوباما جان! دلم برایت زود زود تنگ می شود! بگو تلویزیون همیشه تو را نشان بدهد آن هم در حال نطق، آن هم از آن نطق هایی که علیه ما می کنی، آن وقت من می توانم همیشه تو را ببینم و از ته دل بخندم، آنقدر بخندم که اشک از چشمهایم بریزد!
اوباما جان، می خواستم از تو خواهشی کنم، لطفا اگر می شود همیشه سعی کن ما را بترسانی، آخر نمی دانی چقدر قیافه ات دیدنی می شود وقتی هر چه پخ می کنی ما حتی محلت هم نمی دهیم!
دروغ گفته است هر که گفته ما تو را دوست نداریم، باور کن من خودم تو را حتی از دلقک سیرک هم بیشتر دوست دارم، خدا تو را بکشد، ما را خوب می خندانی.
خلاصه سرت را درد نیاورم، مواظب خودت باش، نکند یک موقع به درک واصل شوی آن وقت ما دیگر کسی را نخواهیم داشت که بخنداندمان.
خدانگه دار به امید روزی که سر به تنت نباشد.
گیرنده: امریکا- اوباما
سلام دادم، فضای حرم پر از صفای سلام ملائکه بود"سلام علیکم کتب ربکم علی نفسه الرحمه" هوای حرم خیلی خوب بود، بهشتیِ بهشتی"لا یرون فیها شمساً و لا زمهریراً" یه نفس عمیق کشیدم و گفتم کاش منم تو حرم یه جایی داشتم تو همین فکرا بودم که یادم اومد"المرء حیث یجعل نفسه" رفتم سمت آبخوری ها تا "بانیهٍ من فضهٍ و اکواب کانت قواریراً"ی حرم جرعه ای کوثر بنوشم! هرچند اکوابش یه کم یه بار مصرفه ولی جنسش خدایی خوبه پس میشه زورکی گفت: قواریراً!!
نشستم یه گوشه حرم کنار امام رضا(ع) "فی مقعد صدقٍ عند ملیک مقتدر" ولدان های حرم (منظورم همین نوجوونای خدمات فرشه) هم مثل همیشه تند وتند دور زائرای بهشت می چرخیدند و خدمت رسانی می کردند "یطفون علیهم ولدان مخلدون" اقایون خادم هم پر طاووس به دست همون "غلمان لهم کانهم لؤلؤ مکنون" میشن!!
گفتم اینجا واقعاً بهشته همه ی بساط بهشت اینجا پهنه؛ آقا جون چقدر قشنگه تو هم که رضایی،همون سایه ی رضوان که تو بهشت بالاترین نعمته "و رضوانٍ و جنّاتٍ لهم فیها نعیم مقیم"
تو همین فکرو خیال بودم که یه کبوتر پر زد و از بالای سرم پرید، یادِ "و لحم طیرٍ ممّا یشتهون" افتادم.
گفتم آره بهشته ولی بهشتی که غذاهاش اصلاً "و ذللت قطوفها تذلیلاٌ" نیست ما یه عمره این جاییم و فقط بوی غذاهای بهشتی به سرمون میخوره ولی تا حالا هنوز حتی رنگ مهمانسرا رو هم ندیدیم!!
گفتم راستی یه چیز دیگه اش هم کمه! پس کی قراره ما هم مصداق این آیه باشیم؟ "عرباً اتراباً"!! آقا ما از خیرغذای بهشتی گذشتیم ولی خداییش این یکیو جور کن دیگه!!
اینجا که هستم رو به قبله که بنشینم، «تو» کنارم هستی و «این» دقیقا جلوی نگاهم... درست رو به رویم... همین کاشی نوشته های روی دیوار را می گویم...
همین « معاشر الناس من یطع الله و رسوله و علیا و الائمة الذین ذکرهم فقد فاز فوزا عظیما»...
من اینجا می نشینم و آنقدر نگاهم تکرار می کند این «...فقد فازا...» را که آخر نفس ِ دلم بند می آید!
اینجا تمام کاشی ها ذکر می گویند....
اینجا تمام کاشی ها از شوق اینکه شده اند تکه ای از صحن تو کنار هم به سجده افتاده اند...
اینجا که می نشینم تمام کاشی های دیوار به یکباره لب می گشایند و صحن پر می شود از زمزمه ی علی، علی، علی...
من صحن غدیر را خیلی دوست دارم، خصوصا نماز مغرب هایش را، خصوصا نماز مغربهایی را که حاج آقا هاشمی می خواند، با ان لحن قشنگش، با آن قنوت هایی که دلم را حسابی می برد... رسم نمازهایش همیشه همین است، قنوت اول اللهم عجل لولیک الفرج می خواند و قنوت دوم رب اغفرلی و لوالدی... قنوتهایش را خیلی دوست دارم...
می دانی؟ من تازه امشب فهمیدم من تمام در و دیوار این حرم را دوست دارم... همین امشب که نشستم همین جا... همین جایی که کاشی هایش همه «علی، علی» می گویند... وقتی داشتم با تو حرف می زدم و بین گریه هایم می گفتم که چقدر تو را دوست دارم، تو و صحن انقلاب را، تو و صحن جامع را، تو و صحن کوثر را، تو و خطبه فدکیه ای را که وقتی میان صحن کوثر می نشینم دلم دور تا دورش می چرخد... جقدر تو را دوست دارم، تو و این گنبد و پرچم و ضریح و پنجره فولاد را، تو و تمام این رواق ها و صحن ها و دارالاجابه ها و هدایه ها و ولایة هارا... تو و تمام ورودی ها و حتی تمام آبخوری های این حرم را...
تازه امشب فهمیدم چقدر دل بسته توأم...
تمام حاجت های من رواست وقتی کنار تو می نشینم... من از خدا هیچ نمی خواهم... همینقدر که میلاد ارباب، همینقدرکه میلاد عمو، همینقدر که میلاد سیدالساجدین را پیش توأم... همین برای من بس است... من مستجاب شده ام دیگر از خدا چه بخواهم؟! همین با تو بودن، همین کنار تو نشستن، همین باتو گفتن، همین روی دامان تو گریستن، همین روزهای شعبان را در آغوش تو بودن... همین ها برای من بس است... دیگر بهتر از این از خدا چه بخواهم؟!
تازه می فهمم چرا نشستن اینجا را اینهمه دوست دارم...
فقد فاز فوزا عظیما...
یعنی تفسیر «فوز عظیم» چیزی جز نشستن اینجاست؟! اینجا کنار تو... میان اینهمه لطف و اجابتی که از در و دیوار کریمانه ات جاریست...
فقد فاز فوزا عظیما...
فقد فاز فوزا عظیما...
پ.ن: رفقای خوبی که با پیامک، تلفن، پیام خصوصی، پلاکارد، نامه، تهدید، تطمیع و... از راه دور و نزدیک به ما فحش می دید که چرا نمی نویسی باید بگم اول ممنونم از اینهمه لطف شما به قلم ناقصم و دوم اینکه دوستان عزیز شرمنده همه شما هستم، این روزا با وجود اینهمه الهامی که توی حرم روی دلم می ریزه توفیق ندارم برای وبلاگ وقت بذارم انشاالله بعدا اگه عمری بود جبران می کنم. یا علی التماس دعا.
نگاهم با یک دنیا حسرت روی تصویر گنبدت ماند...
آه...
همین... همه حرفم همین بود... فقط گفتم آه... حتی دعا هم نکردم که بگویم مستجاب شد...نه! فقط دلم سوخت... انتظاری هم نداشتم... چون می دانستم لایقش نیستم... اما دلم سوخت...
سه سال رجب هایم را با تو بودم و حالا رجبم دور از تو تمام می شد...
اما تو... صدایم زدی...
و من حالا آمده ام تا رجبم را با تو تمام کنم و شعبانم را هم با تو آغاز...
چقدر کریمی آقا... چقدر آقایی آقا...
حالا باز منم و قاب نگاهی که پر شده از عکس بهشت... از بلندای حریم تو...
حالا باز مرا می کشی میانه ی حریمت و برایم پرچمت را می رقصانی... می دانی خوب هم می دانی من عاشق رقص این پرچمم...
عاشق تکان خوردن های دلم به پای این پرچم...
حالا باز من اذن دخول می خوانم بر در بهشت... حالا باز ملائک صف کشیده اند برای پرواز دادن من...
حالا باز لبریز می شوم... حالا باز وجودم پر می شود از نجوای « معکم...معکم...لامع غیرکم...»
صحن پر می شود از ملکوت زیارت رجبیه و من با همان الحمدلله شروعش، بارانی می شوم... آسمان هم حال مرا می فهمد، سفارش دلم را به ابرها می کند و آنها هم با من می بارند... و من باز شرمنده تو می شوم... شرمنده تو و کرمت... می دانی من صحن بارانیت را عجیب دوست دارم... برایم باران هم آورده ای...
حالا دل و تو و باران و زیارت رجبیه و رقص پرچم... عجیب مهمان نوازی آقا، عجیب...
خوش به حال دل من...
خوش به حال من که آقای کریمی چون تو دارم...
من زیر سایه تو چقدرسعادتمندم...
الله اعلم حیث یجعل رسالته...
الله اعلم حیث یجعل رسالته...پ.ن: دوستان در ملکوت حرم دعاگوی همه شما هستم...
پ.ن: من مشهدی نیستم... دانشجوی مشهدم... دعا کنید باز هم بچه محل اقا شوم...
خداحافظ ای عزیزی که برای آمدنت لحظه ها را ثانیه به ثانیه شماره می کردم...
خداحافظ ای که آمدنت را با صد بغل شوق و امید به انتظار نشسته بودم...
و تو وقتی آمدی چنان مرا به آغوش کشیدی که تمام دلتنگی هایم به یک باره فرو ریخت...
آمدنت چه دیر بود و حالا رفتنت چه زود...
حالا من ناباورانه نگاهم را به رفتن تو دوخته ام...
حالا من کاسه دلم را گذاشته ام توی چشمهایم تا آب بریزد پشت پای رفتنت...
حالا من هنوز دلم به رفتن تو راضی نیست... حیف که دور دنیا همین است... حیف که دست من نیست وگرنه به تمام ثانیه ها می گفتم از تب و تاب بایستند... خورشید را نمی گذاشتم غروب کند... این روزها را این روزهای آخر بودنت را نمی گذاشتم که جایشان را به شب دهند...
اما چه می شود کرد... وقت رفتن، وقت خداحافظی است...
خداحافظ آرام جانم...
خداحافظ انیس خلوت هایم...
خداحافظ رفیق...
خداحافظ « اصب »
خداحافظ ر...ج...ب...
خداحافظ رجب...
خداحافظ نهر ِ شیرینتر از عسل و سپیدتر از شیر...
خداحافظ باران ِ بی دریغ ِ رحمت و مغفرت خدا...
خداحافظ ای ماهی که در شرافت و فضیلت تمام بودی...
خداحافظ ماه استغفار... خداحافظ ماه توبه.... خداحافظ ماه بازگشتن به آغوش خدا...
خداحافظ رجب...
آمدنت چه دیر بود و حالا رفتنت چه زود...
کاش دوباره ببینمت...
کاش دوباره ببینمت... آن روز که بال هایت را باز می کنی و رفیقانت را به آغوش می کشی و می بری با خودت... می بری زیر سایه طوبی، کنار نهر رجب، میان خنکای بهشت...کاش دوباره ببینمت...
کاش وقتی فضای محشر پر شود از « این الرجبیون » تو مرا هم با خودت ببری...
کاش دوباره ببینمت...
می گه خدا رفیقته!
اونم نه هر رفیقی، یه رفیق پاک (سبحانک).
یه رفیقی که اهل دوز و کلک و نامردی نیست (سبحان).
یه رفیقی که بزرگ و عزیز و محترمه (تعالی).
یه رفیقی که دلسوزته و همه اش دغدغه تو رو داره (شفیق).
یه رفیق همه چی تموم (سبحان و تعالی و شفیق).
واقعاً عجب رفیقی...
اعمال شب بیست و هفت رجب...
با طمع در لطف و رحمت خدا لای ورق های مفاتیح دنبال گمشده ای می گردم... دنبال خطی، نشانی، حرفی، آیه ای، دستور روزه و نمازی، چیزی که توی آن معجزه ای باشد... دنبال نشانی خدا می گردم...
نگاهم تند و تند زیر خطوط مفاتیح می بارد... دلم می لرزد... هنوز عطش دارم... آرام نیستم...
به یک باره نگاهم گره می خورد زیر بلندای یک حرف...
زیارت حضرت امیرالمومنین افضل اعمال این شب است...
دوباره می خوانم، باز می خوانم... باز و باز و باز می خوانم... زیارت حضرت امیرالمومنین افضل اعمال این شب است...
دستم... دلم... نگاهم... وجودم... می ماند زیر همین جمله... زیارت حضرت امیرالمومنین افضل اعمال این شب است...
لبهایم بی اختیار به زمزم نجوایی می لرزد... الحمدلله الذی جعلنی... جعلنی... جعلنی... نفس یاری نمی دهد... اشک امان نمی دهد... نجوایم نیمه تمام توی سینه ام حبس می شود...
زیارت حضرت امیرالمومنین افضل اعمال این شب است... یعنی که « حیدر » آینه پیغمبر است... یعنی که « علی » امتداد این رسالت است... یعنی که جز با « علی » نمی شود به پیغمبر رسید... یعنی که « علی » درگاه پیغمبر است... یعنی زیارت « علی » همان زیارت پیغمبر است... یعنی تو با پیغمبر سلام می گویی و جواب از جانب علی می آید... یعنی که علی جان پیغمبر است... یعنی که علی آینه پیغمبر است... زیارت حضرت امیرالمومنین افضل اعمال این شب است...
معجزه پیدا می شود... « ع...ل...ی... »... جان پیغمبر... همان نشانی که در پی اش بودم...
باز لبریز می شوم... عاشق تر از همیشه... عشق روی نگاهم جاری می شود... سلول سلول وجودم پر می شود از زمزم عشق... الحمدلله الذی جعلنی من المتمسکین بولایةامیرالمومنین...
حالا جایی میان مفاتیح دوباره که نه! هزار باره محو می شوم... محو در تماشای عین و لام و یاء...
حالا جایی میان مفاتیح گم می شوم...
جایی میان مفاتیح گم می شوم...
الحمدلله الذی جعلنی من المتمسکین بولایةامیرالمومنین...
الحمدلله الذی جعلنی من المتمسکین بولایةامیرالمومنین...
الحمدلله الذی جعلنی من المتمسکین بولایةامیرالمومنین...
By Ashoora.ir & Night Skin