ساعت یک و نیم آن روز

می‌داند حق با آن مرد  ِ خوش‌سیمای ِ عرب است، اما به اعتراف  ِ خودش، مقامی که مردم به او داده‌اند مانع از آن است که به حق اعتراف کند!

برای ظاهرسازی هم که شده وارد  ِ بحث می‌شود! به هر حال برای فریب  ِ مردمش باید بهانه‌ای داشته باشد!!

می‌پرسد درباره‌ی مسیح چه می‌گویی؟!

و پاسخ می‌شنود که او بنده و رسول خدا بود.

بنا را بر ردّ و ایراد می‌گذارد و پاسخ‌های آرام و سرشار ادب ِ مرد ِ عرب را نمی‌پذیرد!

.

 مرد  ِ عرب، نورانی و مهربان به آسمان، خیره می‌شود، گویا منتظر است برایش از آن بالا خبرهایی بیاورند!!

پیامبر است و بی‌اذن ِ وحی سخن، نمی‌راند! *

خدا هم انتظارش را بی‌پاسخ نمی‌گذارد: 

فَمَنْ حَآجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءکُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءکُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ / آل‌عمران61

.

قرار بر آن ‌می‌شود که هر طرف، جانش و زنانش و فرزندانش را بردارد و بیاورد زیر ِ آسمان بنشیند و طرف دیگر را نفرین کند!

آن وقت هر کدام که به‌ناحق بود با نفرین دیگری جانش و اهلش نابود شود!

.
پیامبر آمد...

علی‌اش را و فاطمه‌اش را و حسن و حسینش را هم آورد.

همان پنج نفر زیر عبا حالا آمده‌اند زیر  ِ آسمان...

.

پنج نفر  ِ زیر  ِ عبا، نشسته‌اند روی ِ زمین...

نور است که از دامان ِ  آن زمین می‌ریزد روی  ِ آغوش  ِ آسمان...

.

بزرگ  ِ مسیحیان ِ نجران بر‌خویش می‌لرزد و با‌ترس لب به سخن می‌گشاید: من چهره‌هایی می‌بینم که اگر نفرین کنند می‌ترسم در دنیا نصرانی‌مذهبی به‌جا نماند و همه نابود شوند!!

می‌ترسد وارد  ِ مباهله شود!

همانجا، زیر  ِ همان آسمان، شکست را می‌پذیرد!!

.

آن روز زیر ِ آن آسمان تمام ملائک شهادت دادند که علی، جان ِپیامبر است و فاطمه و دو فرزندش اهل ِ پیامبر.

.

عید ِ بزرگ ِ مباهله بر شما مبارک.

اجر این نوشته تقدیم به هرکس -حی یا میت- که حب اهل بیت در دلش باشد.

*(وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى،إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى/ نجم3و4)



نوشته شده در جمعه 91 آبان 19ساعت ساعت 7:49 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

قصه از آن‌جا شروع شد که بچه‌ها تب کردند!

به همین سادگی! همه چیز با یک تب شروع شد!

بچه‌ها که تب کنند، مادر، بی‌تاب می‌شود! مادر که بی‌تاب شود؛ دنیا برای پدر سیاه می‌شود!

خانه‌ای که اهلش بر هم عاشق باشند، همینطور است! یک نفر اگر تب کند، تمام  ِ در و دیوار  ِ خانه بیمار می‌شوند!

قرار شد پدر و مادر برای شفای بچه‌ها سه روز روزه بگیرند.

پدر و مادر که روزه بگیرند، بچه‌ها هم، همراه می‌شوند!

خانه‌ای که اهلش بر هم عاشق باشند، همینطور است! پدر اگر نیت ِ روزه کند، رمضان می‌شود انگار! تمام  ِ خانه، روزه‌دار می‌شوند!

.

روز  ِ اول به غروب می‌رسد...

سفره‌ی ساده اما غرق  ِ مهر و نور پهن می‌شود...

اهل  ِ خانه هنوز دست به افطار نبرده‌اند که کسی کوبه‌ی در را به صدا در می‌آورد...

مسکینی آمده است و طلب  ِ طعام دارد...

پدر افطارش را به دست می‌گیرد تا مسکین را پاسخ دهد!

پدر که افطارش را ببخشد، اهل  ِ خانه نمی‌شود کنار  ِ سفره بمانند! مادر و بچه‌ها هم افطارشان را می‌سپارند به دستان  ِ پدر تا با تبسم  ِ بهشتی‌اش افطار را بگذارد میان  ِ دستان  ِ مسکین!

خانه‌ای که اهلش بر هم عاشق باشند، همینطور است! پدر که روزه‌اش را با آب افطار کند، تمام  ِ خانه گرسنگی‌شان فراموش می‌شود!

.

روز  ِ دوم و سوم هم روزه‌دارها، با آب افطار می‌کنند...

افطار  ِ دوم به یتیم عطا شده و افطار  ِ سوم بر اسیر...

.

 

پیامبر آمده است...

تکبیر می‌گوید و هَل أتی بر لب دارد...

اشک، پاکی  ِ چشمانش را زیباتر نموده است...

فاطمه‌اش را به آغوش می‌کشد...

به روی علی‌اش تبسم می‌کند...

دستان  ِ مهربانش را به نوازش نورانیت  ِ حسنینش می‌برد:

الان برادرم جبرئیل، نزد  ِ من بود...

سلام  و درود  ِ پروردگار را برای شما آورده بود و هَل أتی را... 

 .

جبرئیل آمده بود...

با خود صد بغل درود و سلام  ِ خدا، آورده بود و هَل أتی...

به پاس  ِ طعامی که سه شب انفاق شد بر مسکین و یتیم و اسیر...

.

به همین سادگی! همه چیز با یک تب شروع شد! و با یک تب ِ بزرگ تمام...!

وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْکِینًا وَیَتِیمًا وَأَسِیرًا / انسان8

.

اجر این نوشته تقدیم به هرکس - حی یا میت- که حب ِ اهل بیت در دلش باشد.

عید ِ بزرگ ِ نزول ِ هَل أتی در شأن ِ اهل بیت بر شما مبارک...



نوشته شده در پنج شنبه 91 آبان 18ساعت ساعت 7:29 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

پدر آمده است و تو با یک دنیا شوق آغوش مهرت را به رویش گشوده ای.

پدر از تو عبایی می خواهد تا او را با آن بپوشانی. 

کساء را با هزار عشق بر پدر می پوشانی و از میانه‌ی آن چهره اش را به تماشا مینشینی، چقدر پدر نورانی و زیباست عین ماه شب چهارده

غرق تماشای پدری که حسنت وارد می شود:

- مادر جان! شمیم دلنواز جدم خانه را پر کرده است.

- آری نور چشمم و ای ثمره وجودم جدت اینجاست زیر آن کساء

حسن ع مشتاق تر از همیشه نزد پدر می رود و سلام می دهد، کمی جلوتر می رود، به کساء نزدیکتر می شود و اذن می گیرد، پدر آغوش رحمت می گشاید و حسن هم می رود آنجا زیر آن عبا!

حالا حسین هم آمده است، او هم انگار رایحه‌ی پاک پیامبر را استشمام کرده که سراغ جدش را از تو می گیرد، و تو پدر را نشان می دهی به نور چشمت، به ثمره وجودت، به حسینت.

حسین هم نزدیک می رود و اذن میخواهد برای رفتن نزد پدر، پدر آغوش می گشاید و حسین هم می رود آنجا زیر آن عبا!

چشمت روشن می شود به جمال همسر، آری امیرالمومنین هم آمده و از عطر پیامبر به وجد آمده است، سراغ برادرش رسول خدا را از تو می گیرد و تو با همان مهر و عشق همیشگیت پاسخ می دهی پدر آنجاست زیر کساء!

علی ع هم نزدیک می رود و می شود میهمان پیامبر، علی هم می رود آنجا زیر آن عبا!

حالا تو هم می روی جلو، نزدیکتر می شوی و با همان حیای زیبایت اذن می خواهی، پدر که انگار مدتهاست منتظر توست آغوش مهر می گشاید: بیا دخترم، بیا پاره تنم، تو هم می روی آنجا زیر آن عبا!

حالا شدید پنج نفر! پدر، علی ع، تو، حسن ع، و حسین ع!

پیامبر دست راستش را بالا می برد و دعا می کند برای شما که گوشت و خونتان از اوست، برای شما که غم و اندوه پیامبر در غم و اندوه شما گره خورده است، برای شما که لبخندتان تبسم پیامبر است، برای شما که پیامبر دوست دارد هر آنکه شما را دوست داشته باشد و دشمن می دارد هر آنکه شما را دشمن دارد!

نور است که فواره می زند از زیر آن عبا! وقت آن رسیده تا خدا به شما مباهات کند! حالا این خداست که به عزتش سوگند می خورد زمین و آسمان را جز بر محبت شما، شما پنج نفر زیر آن عبا نیافریده است!

حالا جبرئیل آمده است آنجا زیر آن عبا تا پیام خدا را برساند: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا...

حالا شما پنج نفری که آنجایید زیر آن عبا و هر کس که با شماست رستگاران عالمید....

حالا جبرئیل هم آمده است...

خبر آورده است...

خبر  ِ پاکی  ِ شما پنج نفر  ِ زیر  ِ آن عبا...

إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا / احزاب33

.

اجر این نوشته تقدیم به هر کس -حی یا میت- که حب اهل بیت در دلش باشد.

ایام نزول آیه تطهیر بر شما مبارک.



نوشته شده در سه شنبه 91 آبان 16ساعت ساعت 9:9 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

اول نوشت: تا به حال چند بار به خاطر داشتن  ِ «علی» - مردی که خدا و پیغمبرش بر او عاشقند- به سجده افتاده‌ای؟

غرق ِ خشم و نفرت دندان‌هایش را به هم می‌فشارد، دستانش را مشت می‌کند و انگشتانش را خشمگین در هم گره می‌زند، چشمان  ِ کاسه‌ی خون شده‌اش الان است که از حدقه بیرون بیفتد!

صدای ا نکرالاصواتش از لا به لای تارهای حنجره‌ای که هرگز به حق مرتعش نشده است بلند می‌شود و آرامش را در هم می‌ریزد:

- ما را به یکتایی خدا دعوت کردی، ما نیز گواهی دادیم، گفتی نماز بخوانید و حج و زکات برپا دارید ما پذیرفتیم، پس به این اندازه راضی نشدی و حالا این جوان را به جانشینی خود نصب کردی؟! آیا این سخنی از ناحیه‌ی خودت است یا از جانب خدا؟!

پیامبر آرام و مهربان پاسخ می‌دهد: سوگند به پروردگاری که خدایی جز او نیست، از جانب ِ خداست.

باران ِ کلام  ِ همیشه مهربان  ِ پیامبر زمین و زمان را آرام می‌کند، جز قلب  ِ پر از نفاق ِ نعمان بن حارث!

منافقانه روی برمی‌گرداند و فریاد می‌زند: اللهم ان هذا هوالحق من عندک فامطر علینا حجاره من السماء

خدایا! اگر این سخن حق است و از جانب تو سنگی از آسمان بر ما فرود آور!

خدا هم در دم دعایش را مستجاب می‌کند!

سنگی از آسمان بر فرق  ِ سرش فرود می‌آید و به درک واصلش می‌کند!

سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ لِّلْکَافِرینَ لَیْسَ لَهُ دَافِعٌ / معارج1و2

.

حتی سنگ‌ها هم برحق  ِ علی گواهند!

نمی‌دانم آن صد و بیست هزار نفر چه جنسی بودند که.....؟!

.

آخرنوشت: الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمومنین

در روایتی دیدم اجر نوشتن از علی را... اجر این نوشته تقدیم به هرکس -حی یا میت- که حب علی در دلش باشد.



نوشته شده در یکشنبه 91 آبان 14ساعت ساعت 8:32 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

بیش از یک ماه است در مشهد مانده‌ام و مشغول ترقی شده‌ام!

اما حتی یک شب هم نیست که خواب ِ خانه و کاشانه رانبینم! فکر  ِ ولایت یک لحظه هم از سر بیرون نمی‌رود!

پیامکی از مادرم رسید. لبریز از مهر: « خوش به حالم که من تو را دارم، تو که از عطر عشق سرشاری و باایمانی.... دخترم دوستت دارم.»

اس‌ام‌اس مادر با من همان کرد که شعر و چنگ رودکی با امیر سامانی!

آب جیحون فرونشست. ریگ آموی پرنیان شد. بوی جوی مولیان مدهوشم کرد.

پایم بند  ِ عرفه است و گرنه همان لحظه که پیام مادر رسید ترقی‌ها را رها می‌کردم و پا به رکاب می‌گذاشتم و به سوی زندگی روان می‌شدم. مشهد را پشت سر می‌گذاشتم و به سوی بخارای خودم پرمی‌گشودم!

پایم بند  ِ عرفه است که دوام آورده‌ام!

و گرنه قلب دارد از ریشه درمی‌آید!

مادر می‌گفت بچه‌های مسجد دائم سراغ تو را می‌گیرند! و دلم برای مسجد تنگ شد و برای بچه‌هایش!

دلم حتی برای سنگ و کلوخ کوچه‌مان تنگ شده! چه رسد به آدم‌هایش!

عرفه را که بخوانم رفته‌ام!

بخارای من ایل من!

به ایل! که برسم دیگر هوای شهر و ترقی به سرم نخواهد زد!

درس و کتاب را تعطیل می‌کنم! قربان تا غدیر! مقیم ایلم! میان مهربانی مردم  ِ خودم.

مقیم  ِ عشق پدر و مادر!

بوی جوی مولیان آید همی...

.

دوستان ارجمند تا عید غدیر می‌رم شهر خودمون! و برای زیارت بیشتر خانواده نت تعطیل! گوشی موبایلم هم خاموشه! زیاد دلتنگی نکنید برمی‌گردم!

شاید هم تمدید کردیم غدیر تا قربان:) غدیر امسال تا قربان بعدی!!

الان فقط بوی جوی مولیان مدهوشم کرده همی!

التماس دعا....

 



نوشته شده در سه شنبه 91 آبان 2ساعت ساعت 12:23 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

قفسم را می‌گذاری دم  ِ بهشت...

و در به رویم می‌گشایی...

و شاخ و برگ درختان انبوه را میان مهربانی ِ دستانت تکان می‌دهی... شاید رقص ِ شاخه‌ها، شوق ِ پریدنم را تازه کند...

و نور می‌پاشی روی نهرهای جاری... شاید تلألؤ  ِ آب، تشنگی‌ام را زنده کند...!

و نسیم  ِ رحمتت را می‌ریزی میان قفس... شاید پر و بالم را بگذارم میان نوازش ِ تو...!

اما !!

من انگار قفسم را با هیچ کجای دنیا عوض نمی‌کنم!! حتی با بهشت!... حتی با ... حتی با آغوش  ِ تو !!

فَما عُذرُ مَن أغفَلَ دُخولُ الباب بَعدَ فَتحَه...1

بهانه‌ای برایم نمی‌ماند، وقتی در گشودن هم، پروازم نمی‌دهد!

 نسیم‌ در نسیم رحمت می‌باری روی لحظه‌هایم2... و بهانه می‌دهی دست  ِ خودت، برای ِ رها کردنم!

و من فرار در فرار می‌گریزم از مهربانی‌هایت... و بهانه می‌گیرم برای قفسم!!

دستت را سمت من دراز می‌کنی و صدایم میزنی... و قصه‌ای قدیمی را در گوشم می‌خوانی!

من، بند بند ِ این قصه را حفظم!

قصه‌ی همان صحرا... همان صحرایی که پدر و مادرم آنجا، تو را یافتند3... و جدّم آنجا با تو راز گفت... و آقایم، همه ساله آنجاست... و تو! جاری ِ این صحرایی...

من، بند بند ِ این قصه را حفظم!

اما !!

از لحظه لحظه‌اش فراریم!...

و تو دست بردار نیستی!

و می‌خواهی برداری‌أم و ببری میان صحرا...

دلهره‌ می‌گیرم!

دلهره‌ی عرفه!

همین صحن جامع...

کنار  ِ همین باب‌الجواد...

می‌خواهند عرفه بخوانند!

و من دلهره‌ دارم!

دلهره‌ی عرفه!

می‌ترسم... از این انس ِ لعنتی...

از انس ِ پر و بالم با پر نزدن!

از انس ِ نگاهم با در و دیوار  ِ قفس!

می‌ترسم...

صحن جامع را برایم صحرا کنی... و خودت را بریزی روی در و دیوار  ِ صحن...

و من باز هم نتوانم خودم را بیندازم روی سنگ‌فرش‌هایی که عطر  ِ تو دارد...

و نتوانم بال‌هایم را باز کنم...

و نتوانم از قفسم دل بکنم...

و نتوانم...

و نتوانم عرفه را درک کنم...

خودت پروازم بده...

من سال‍هاست که پریدن فراموشم شده...!

خودت... پروازم بده... 

که من هیچ مولای کریمی را بر بنده‌ی زشتکارش، صبورتر از تو بر خود ندیده‌ام4...

عرفه... باران رحمت

 

پ.ن: دلتنگم... دلتنگ  ِ خدا...

دعا کنید عرفه را بفهمم...

1. مناجات خمس عشر/ مناجات التائبین

2. امیرالمومنین: همانا در عمر شما نسیم‌های رحمتی وزیدن می‌گیرد، پس خود را در معرض آن قرار دهید.

3. حضرت امام صادق ع: آدم و حوا در صحرای عرفات یکدیگر را یافتند. ( و همانجا توبه نمودند.)

4. فَلَم أرَ مولی کریما أصبَرَ عَلی عَبد لَئیم مِنک عَلیَّ/ دعای افتتاح

 



نوشته شده در یکشنبه 91 مهر 30ساعت ساعت 8:41 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

سلام:) برای عضویت در وبلاگ ما می‌تونید از فرم زیر کمک بگیرید!

برای دیدن عکس در سایز اصلی روی آن کلیک کنید.

ذخیره بفرمایید تا وضوح داشته باشه:)

عضویت در ساعت یک و نیم

این خط تهش رو خودتون وصل کنید!!

یه کم باید تیزهوش باشید تا بتونید جوابا و سوالا رو پیدا کنید! اعتراف می‌کنم خیلی قاطی طراحی شده:)

* به دلیل اجاره ای بودن وبلاگ از دادن آدرس معذوریم خیلی خنده‌دار

پ.ن: با تشکر از بچه های با صفای ستون آزاد:)



نوشته شده در شنبه 91 مهر 29ساعت ساعت 12:31 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

 هفت آسمان را آذین بسته‌اند... 

از بهشت، آیینه آورده‌اند و صد طبق نور و گلاب...

ملائک بال در بال... سپید در سپید میان زمین و آسمان غوغا کرده‌اند...

طبق طبق نور است و مشک و عنبر که نازل می‌شود بر دامان ِ زمین...

زمزم ِ « تبارک » میان ِ همهمه‌ی بال فرشتگان، طنین انداخته است...

جبرئیل آمده است...

با خود انگار خبرهایی آورده است...

خطبه‌ را خدا خودش در آسمان جاری کرده است... و حالا آسمان منتظر است تا پیامبر خطبه را در زمین جاری کند...

  بهشت به پابوس داماد آمده است...

و آسمان، به ساقدوشی عروس...

پیامبر، غرق ِ شکر است و تبسم...

امشب انگار  فقط آیه‌های خوشبختی است که بر قلب مهربانش نازل می‌شود...

بسم الله می‌گوید...

آرام و سرشار ِ مهر خطبه را می‌خواند و از عروس اذن می‌خواهد...

از عروس اذن می‌خواهد تا او را به عقد مردی درآورد که خدا با او به هفت آسمان فخر می‌فروشد... 

از عروس اذن می‌خواهد تا او را به عقد مردی درآورد که خدا و پیغمبرش بر او عاشقند...

فاطمه، نگاه پاکش را به نشان رضایت بر هم می‌نهد...

و به پدر اذن می‌دهد تا او را به عقد مردی درآورد که بر خدا و پیغمبرش عاشق است...

و به پدر اذن می‌دهد تا او را به عقد مردی درآورد که اگر او نبود هرگز برای فاطمه همتایی نبود...

و رضایت می‌دهد به عاشق شدن بر علی...

پیامبر تبسم می‌کند... با تبسمش بهشت به یکباره می‌بارد روی زمین...

آسمان آینه بندان می شود...

خدا باز به خویش تبارک می‌گوید...

ملائک کل می‌کشند...

همهمه می‌شود از بارش نور روی زمین...

پیامبر دست ِ فاطمه را میان دستان ِ علی می‌گذارد...

هاله‌‍ای از عشق و حیا روی چهره‌ی چون ماه ِ عروس سایه می‌اندازد...

پیامبر بهشتش را می‌سپارد به دستان ِ علی...

و علی غرق ِ رضایت و مهر به روی پیامبر تبسم می‌کند...

آسمان پر می‌شود از تلألؤ ِ  عشق...

 و آسمانی‌ترین پیوند ِ زمین میان ِ دستان ِ مهربان پیامبر جاری می‌شود...

فتبارک الله احسن الخالقین...

عید مبارک

 پ.ن:  اول ذی الحجه الحرام سالروز پیوند بهشتی امیرالمومنین و حضرت زهرا بر شما مبارک.

حسی شبیه پروانه‌ها دارم!.... شکر ِ خدا که سیده‌ام خلق کرد...

 برای عاشقانه زیستن: http://saate15anrooz.parsiblog.com/Posts/226/

 



نوشته شده در سه شنبه 91 مهر 25ساعت ساعت 9:17 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

چون شب شهادت آقا امام جواد علیه السلام بود تصمیم گرفتم برای تبرک نکته ای از یافته های خودم از زیارت جامعه کبیره بنویسم.

زیارت جامعه کبیره یک دوره فشرده امام شناسی است. در این زیارت شریف که از ناحیه امام هادی علیه السلام صادر شده و به ما رسیده است تعابیری عجیب و شگفت درباره ائمه اطهار به کار برده می شود طوریکه یک تامل اندک و فقط یک حساب دو دوتا چهارتا لازم است که انسان دریابد ما هیچیم و فقط به فضل و عنایت آل الله سرپا ایستاده ایم!

اما نکته ای که امشب تصمیم گرفتم بیان کنم مطلبی بود که از دو فراز زیارت به دست می‌اید.

در یکی از فرازهای زیارت اینگونه می خوانیم: الحق معکم و فیکم و منکم و الیکم و انتم اهله و معدنه... در واقع بیان می کند آنچه در وجود شما، همراه شما، و به سمت و سوی شماست فقط و فقط حق است!

و اما در فرازی دیگر از همین زیارت می‌خوانیم: معکم معکم لامع غیرکم!

این دو فراز را اگر کنار هم قرار دهیم چه چیزی به دست می‌آید؟!

چیزی جز اینکه شیعه باید فقط و فقط بر مدار حق باشد و با حق همراه و به سمت حق در حرکت؟!

الحق معکم.... معکم معکم... یک جا می فرماید حق با شماست و جای دیگر می‌فرماید من با شما هستم!

از کنار هم قرار دادن این دو چنین به دست می‌آید که شیعه باید عین حق باشد! حق، در تمام وجودش چنان جاری باشد که در واقع بتوان گفت شیعه همان حق است! عین حق است! اصلا خود ِحق است!

مقصودم مذهب شیعه نیست! مقصودم حقیقت وجودی هر یک از ما به عنوان شیعه است! یعنی هر کدام از ما باید چنان حق‌مدار و حق‌محور باشیم که چیزی جز حق در زندگی ما جریان نداشته باشد!

جالب است که از تعبیر الیکم استفاده می‌کند! یعنی تنها چیزی که به سمت و سوی شما در حرکت است باز هم همان حق است!

یعنی نمی‌شود من از مدار حق خارج شوم و ادعای شیعه بودن کنم چون در این صورت حرکت من در جهتی دیگر جریان خواهد داشت! 

قید لامع غیرکم که بعد از معکم معکم ذکر می‌شود در واقع نوعی تلنگر است! یعنی از مدار حق اگر خارج شدی مع غیرکم خواهی بود! در واقع نوعی اعتراف است! من اعتراف می‌کنم که اگر در مسیر شما حرکت نکنم حتما در مسیر غیر شما هستم! درست است بدیهی است یا مسیر شما یا مسیر غیر شما! ولی پذیرفتن همین بدیهیات گاهی سخت و ناممکن است! من با دستورات واضح دین مخالفت می‌کنم ولی بنا به محبتی که نسبت به اهل بیت در دل دارم حاضر نیستم باور کنم از دایره ی معکم معکم خارج شده ام و در مسیر مع غیرکم در حرکتم!!

معکم در واقع چیزی فراتر از محبت است!

معکم معکم... الحق معکم... معکم یعنی فقط و فقط حق!

یعنی من خودم می‌شوم حق!!

الحق مع علی و علی مع الحق... آنچه با علی است فقط حق است!   

من اگر ادعا دارم که با علی هستم باید در این تعریف گنجانده شوم!

وقتی من شدم حق، زندگیم شد حق، نفس کشیدنم شد حق... آن وقت است که می‌شوم سلمان منا اهل البیت... الناس مشتاق الی الجنه و الجنه مشتاق الی سلمان!!

آن وقت است که امامم در غربت و تنهائیش در پی من است و حتی بر نبودن من افسوس می‌خورد: أین عمار.. أین ذوالشهادتین...

شیعه بودن یعنی چیزی جز حق در متن زندگیت جاری نباشد و تو جز در سمت و سوی حق در حرکت نباشی....

انشاالله به عنایت حضرت جوادالائمه همه ما شیعه واقعی باشیم.

تعجیل در فرج فرزند نازنینش صلوات... اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

معکم... معکم...

فرهنگ دل



نوشته شده در دوشنبه 91 مهر 24ساعت ساعت 8:56 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

اگر می‌خواهید توبه‌تان پذیرفته شود...

گناهانتان آمرزیده گردد...

برکت و نور به خانه و خانواده تان ببارد...

آنان که بر گردن شما حقی دارند از شما راضی شوند...

با ایمان از دنیا بروید...

قبرتان وسیع و نورانی شود...

پدر و مادرتان از شما راضی شوند...

هم خودتان و هم پدر و مادرتان آمرزیده شوید...

روزی‌تان وسیع گردد...

جناب عزرائیل هنگام مرگ با شما رفاقت به خرج دهد و جان گرامی آسان به در شود!...

فقط و فقط همین فردا فرصت دارید!!

نماز یکشنبه ماه ذی‌القعده...

تمام مواردی که نوشتم در حدیثی از پیامبر گرامی در ثواب این نماز آمده است...

فردا آخرین یکشنبه ذی القعده است:(... فرصت تمام شد...

بشتابید ...

لطفا به مفاتیح الجنان باب اعمال ماه ذی القعده مراجعه بفرمایید.

اینم واسه اونایی که به مفاتیح دسترسی ندارند یا دارند و حال ندارند یا هم مفاتیح دارند و هم حال دارند ولی سواد ندارند!! :دی

رسول خدا(صلى الله علیه وآله) کیفیّت نماز را این گونه بیان فرمود که، در روز یکشنبه غسل کند و وضو بگیرد و چهار رکعت نماز بخواند (هر دو رکعت به یک سلام) در هر رکعت، سوره «حمد» یک مرتبه، سوره «قل هو الله» سه مرتبه و سوره هاى «فلق» و «ناس» را یک مرتبه بخواند; و بعد از نماز هفتاد مرتبه استغفار کند، سپس بگوید:

لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاَّ بِاللهِ الْعَلىِّ الْعَظیمِ


آنگاه بگوید:

یا عَزیزُ یا غَفّارُ، اِغْفِرْ لى ذُ نُوبى، وَذُ نُوبَ جَمیـعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، فَاِنَّهُ لا یَغْفِرُ الذُّنُوبَ اِلاَّ اَنْتَ

نور به قبرتون بباره الهی:) ما رو هم دعا بفرمایید



نوشته شده در شنبه 91 مهر 22ساعت ساعت 7:15 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin